• وبلاگ : خلوت من
  • يادداشت : يا سرور العارفين
  • نظرات : 2 خصوصي ، 33 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3      >
     
    + ... 
    ............................................
    1- سلام و عرض ارادت .
    2- تبريک بمناسبت سالروز ازدواج نوراني حضرت علي و حضرت زهرا
    3- صهباي رضوان آپيده شده ، لطفا تا داغه سرتون رو بهش بزنين ، شايد شفايي حاصل شد . اگه هم سرتون رو نزنين دعا مي کنم يا مشروط بشين يا مردود بشين يا سوسک بيفته تو غذاتون يا ............... .
    بازم که دارين comment ميخونين . مگه با شما نيستم . بسه ديگه . يه خورده کار مفيد بکنين شايد به دردتون بخوره . باريکلا .

    سلام ....

    شرمنده كه نبودم

    راستش زياد اومدم ولي نمي دونم چرا كامنت نمي تونستم بذارم

    اشكال داشت .

    به هر حال جالب بود ....

    سلام.خوبي؟
    مدت ها بود مي خواستم بگم ولي وقت نمي شد.

    فقط يه دونه از اشكالات فيلم يوسف پيامبر كه مخال صريح روايت

    هست رو عرض ميكنم :در زندان جبرئيل به يوسف (ع)مي

    فرمايد : چه كسي تو را از چاه رهانيد؟چه كسي تو را عزيز كرد

    ؟ و ... ولي در يلم دقيقا بر عكس نشون ميده!

    پاسخ

    عليك سلام. من متاسفانه بازم نگرفتم! مگه توي فيلم چيزي غير از اين كه گفتي نشون داده شد؟!

    سلام. واقعا زيباست!

    ان شا الله زيباترش رو هم ببينيم

    صهبا : شراب انگوري ، شرابي که مايل به سرخي باشد .

    در ضمن من يه كشفي هم کردم

    تو اكثر كارهاتون منحني هاي بزرگ، دايره هاي بزرگ قلمبه اي هست. غلاقه داريد كه تو هر اثرتون يه جوري اينو وارد كار كنيد.

    ياد اون ماهي ها افتادم براي طرح كتابي كه كشيده بوديد

    داستان اس-ام اس دو پست قبلت رو دوباره هم خوندم. يادمه تو خونه قبليت بار اول خونده بودم.

    قشنگه.

    خوب شد كه دوباره مي نويسين ها. دوباره كه نه، يعني گفته بوديديه مدتي نباشيد.

    هرچقدر هم آدم بخواد نباشه، ولي خداييش به قول خودتون بي وبلاگي نمي شه سر كرد!

    wow

    قشنگ شده ها

    تهران هم يك مدت پيش آنمايشگاه اسماء الحسني برگزار شد. خيلي هاشون سطح پايين بودند و ده پونزده تاييش واقعا خوب بودن كه اين دو تا در حد همون هاست، انصافا (باور كنيد بدون تعارف دارم مي گم)

    كاش يه زماني همه كاراتون رو نمايشگاه كنيد بيايم ببينيم. يادم مياد قبلا هم گفته بودم كه اگه يه جا مثل وبلاگ جمع كنيد خوبه. ولي خب ديدن بصري از نزديك كارها با جو خودش يه حال و هواي ديگري داره.

    اگه موقعيتش فراهم شه، و چند روزي نمايشگاه گذاشتيد، خبر بديد تا حتما يه طوري جور كنم و بيام ببينم.

    يعني پا مي شم ميام ها ! گفته باشم!

    سرور العارفينت يه وجد خاصي توش بود...دلمو قلقلک داد
    + مهدي همراهي 

    سلام راستش كارتون در مورد كلمه عظيم رو بيشتر دوست دارم. هم رنگها، هم خط و هم كانترستي كه ميان خط و زمينه وجود داره.

    و اما در مورد پيشنهادتون، چشم بيشتر سعي مي كنم كه از نقاط قوت و ضعف هر دو جامعه ايراني و فرانسوي اونقدر كه به فكرم مي رسه بيشتر بگم. ولي اين رو بايد همواره باخودمون تكرار كنيم. هيچ كجاي اين دنيا بهشت نيست. و هر جايي نقاط قوت و ضعف خودش رو داره. و ممكنه براي يك ادمي و براساس فهم و معيارهاي محدود خودش، بهتر يا بدتر احساس بشه.

    به اميد حق

    سلام دوست خوب و هنرمندم

    جاي تعجب است كه كارهائي به اين زيبائي چگونه برنده نشده اند

    پي نوشتها هم آموزنده بود .

    همواره شاد و پويا باشي .

    سلام و عرض ارادت .

    از اونجا که قلم در تقدير مطالب وبلاگتون هيچ تواني نداره فقط لينکتون مي کنم .

    يعني ميلينکانمتان .

    موفق باشيد و پيروز و پاينده و سرافراز و خوش و خرم و با نشاط و . ....... بسه ديگه .

    مثل اين نديد بديدا شدم .

    هم يه هم اسم پيدا كردم . هم كلي مطلب خوب و طراحي جالب و نوشته هاي قشنگ رو از منظر نظر گذروندم .

    چه ادبي شد .

    به هرحال منتظر حضورتون تو كلبه ام هستم .

    سلام

    اتفاقا خيلي قشنگ بود... من که از ديدنشون لذت بردم.

    البته من اسم اعظم يا عصمت المعتصمين رو هم خيلييييييييي دوست دارم.

    راستي وبلاگتون چرا اينجوريه؟؟ همه يادداشتها آرشيو شدند و در صفحه اول هيچ يادداشتي نيست!!

    يا علي

    انواع غيبت!

    پاسخ

    سلام. اون احتمالا از اشکالات پارسي بلاگ بوده که الان بحمدالله حل شده.

    مهم نيست كه قشنگ شده باشه يا نه ..

    ياد بيت بسيار زيبايي از صائب تبريزي افتادم درباره پيرزني كه كلافي طناب زمخت با خود آورده بود و در صف خريداران يوسف ايستاده بود گفتند چطوري مي خواي با اين متاع ناچيزت با كساني رقابت كني كه دارن هم وزن يوسف طلا مي دن. پيرزن گفت:

    گر چه يوسف به كلافي نفروشند به ما

    بس همين قدر كه ما هم ز خريدارانيم ..

    همين كه نام معشوق را نگاشته اي كولاك كردي .. پنجه ات به عسل بهشتي آغشته باد الهي ..

    پاسخ

    چقدر جالب! چون دقيقا در پست قبلي (تب داغ يوزارسيف) داستاني نوشتم که همين مضمون رو داره!!
       1   2   3      >