سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

شهریوری اگر نبودم، شاید
در روزی از اردیبهشت زاده می شدم
آنگاه هر صبح، لطافت پوستم، شبنم های بهاری تجربه می کرد
هر شب - باد- به نوازش موهایم می پرداخت
هر روز - آفتاب- با من طلوع می کرد
هر دم –
چشم هایم- می خندید.
به جای اشکهایم باران می بارید و
جای اضطرابم صاعقه می زد.

و عاقبت یک روز
کسی در خیابان با دیدنم می گفت:
سلام ای اردیبهشتی! سلام!
و دلواپسی هایم یک روز
- همگی به اتفاق-
تبدیل می شد به عشق.

شمال- محمود آباد- فروردین90

  .....................................................
پایین نوشت: این روزا کلا سرگرمم. شایدم سرخوش! مثل یه دختر خوب، صبحها «نیمروز» می بینم و شب ها «چهارچرخ». باقی روز هم یا سریال کره ای تماشا می کنم یا فکر شامم یا نگران حضور سوسکها یا در حال تصمیم گیری برای شروع یک کتاب جدید.
حال من خوب است...!


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/28ساعت 1:9 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com