سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

تا حالا شده براتون که اونقدر از دست کسی عصبانی و کفری باشین که از صمیم قلب دوست داشته باشین نفرینش کنین؟ من الان توی همچین وضعیت خجسته ای هستم!

بعد از چندین ماه دونده گری و نامه نگاری و تحمل کاغذ بازی های اداری و صحبت با روئسای نسبتا محترم (!)، نامه ی درخواست انتقالی همسرم به دست مدیرعامل رسید و ایشون با کمال خونسردی مخالفت فرمودن. این در حالیه که قرار بود کسی از شهرِ ما با همسرم جابجا بکنه و طبیعتا این موضوع به نفع همه بود. چراکه اگر هر نیرویی در شهر بومی خودش خدمت کنه برای اون شرکت و اون مدیرعامل و حتی خودِ کارمند آسون تر خواهد بود. اما آقای مدیرعامل بدون هیچ دلیلِ عاقلانه ای مخالفت کرد تا ثابت کنه اگر دلش نخواد، کاری انجام نمی شه!

آخ که اونقدر دوس دارم نفرینش کنم که حد و حساب نداره. می خوام از عصبانیت سرمو بکوبم به دیوار! سَرِ مدیرعامل رو هم بگیرم توی دو تا دستم و تا قدرت دارم بکوبمش به دیوار! طوری که نفهمه از کجا خورده. دلم میخواد اونقدر کشیده بزنم تا دهنش پُر از خون بشه و نفسش بالا نیاد! می خوام تا جان در گلو دارم سرش جیغ بزنم، اونقدری که گوشش کر بشه و گلوی خودم پاره!

صبر کن ببینم. من الان دارم نفرین می کنم؟! به اینایی که گفتم «نفرین» گفته می شه؟

از چند روز پیش که این خبر بهم داده شد دلم می خواست نفرینش کنم، اما نکردم چون می دونستم نفرین کردن کار درستی نیست. همچنین چه تضمینی وجود داشت که نفرین های من در حقِ اون بگیره؟ بنابراین مثل عقده شد توی گلو و بیشترش با اشکهام خالی شد.

دلم می سوزه. نه به خاطر خودم و همسرم که از خانواده و شهر و دیارمون دور افتادیم، بلکه به خاطر مادرم که ناچار شد یه دونه بچه ش رو بفرسته اون سرِ کشور و صبح تا شب دعا کنه تا برگرده. ختم قرآن و صلوات برداره و هر کسی رو دید التماس دعا بگه.

نفرین کردن رو توی هیچ شرایطی دوست ندارم. حتی توی این وضع که از شدت عصبانیت نمی تونم خودمو کنترل کنم. گمون کنم بهترین کار این باشه که بسپارمش دست خدا. اگر اون بخواد مشکل ما حل بشه، هزار تا مدیر عاملِ نفهم هم نمی تونن مانع بشن.

فقط یه چیز. کاش اون مدیرعامل ذره ای از احساس مادرم رو می فهمید...
التماس دعا.

..............................................
پایین نوشت1: چند وقتیه کم سعادت شدم. بعد از مدتی قسمت شد برم مشهد و زیارت، اما وقتی وارد حرم شدم تمام درب های منتهی به ضریح بسته بودن و معلوم شد دارن ضریح رو شستشو میدن. خلاصه که زیارتمون از پشت دربهای بسته انجام شد. توی 2 ماه رجب و شعبان هم قسمت نشد حتی یک روز روزه بگیرم. خدا رمضان رو ختم بخیر کنه.
پایین نوشت2:
دنیـا هماره دایره ای از تسلسل است            دنیـــا نــداده است مجـــالی بـه آرزو
مردان رفیق حادثه اند و صبــور درد                بر تو مباد شکوه از این داغِ پیش رو
صبر است صبر، چاره غمهای روزگار              باشد خـــدا دری بگشــاید ز پیــش رو

- زهرا محدثی خراسانی-


نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 3:9 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com