سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

 

اُفت کرده ام.
افتاده ام
صاف وسط باتلاق.
اُفتی، نه از جنس افت تحصیلی
یا افت فرهنگی
یا افت فکری.
افتاده ام در پست ترین کویری که زمین به خود دیده بود
و سردترین قطبی که جنوب هم نبود
و عمیق ترین چاهی که یوسفی نداشت
و سهمگین ترین طوفانی که سونامی اش هم نخواندند
و نُه ریشتِرترین زلزله ای که عذاب الهی بود
و طاعون ترین وبایی که لاعلاج بود
و مُرده ترین زندگی ای که به پایان رسیده بود.
?
دویدم
تا پابرهنه ترین کوهی که طور بود
تا گلستان ترین آتشی که خلیل بود
تا شکافنده ترین رودی که نیل بود
تا مصلوب ترین دمی که مسیحایی بود
تا برگزیده ترین قمَری که خاتم بود.

پاهای من
هنوز اسیر باتلاقند.
گفتند جمعه می آید...

باید بپرد هر که در این پهنه عقاب است 

......................................................
پایین نوشت1: باعث عذرخواهیه اگر دل نوشته ام چندان حال و هوای نوروزی نداره. گرچه... به عقیده ی خودم کاملا بوی عیــد میده...
پایین نوشت2: قراره حدودا 20روزی برم اهواز و حسابی دلی از عزا در بیارم خلاصه! بنابراین پیشاپیش سال نو مبارک.
پایین نوشت3:

تا کی دل من چشم به در داشته باشد
 ای کاش کسی از تـو خبر داشته باشد
 آن باد که آغشته به بــوی نفس توست
 از کوچه ی ما کــاش گــذر داشته باشد

 


نوشته شده در جمعه 90/12/26ساعت 9:4 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com