سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

 

دسته دسته تابوت بود که برمی گشت و گلوله گلوله اشک بود که جاری شد.

جنگ بود.

فرصتی برای شناختن مرد از نامرد!

شب ها در جبهه, صدای مناجات و زیارت عاشورا...

و حالا, نامردمانی که دوست دارند برای حسینی گریه کنند که به تاریخ پیوسته, و به حماسه ای دخیل ببندند که تمام شده است.

حسین ِ زنده برایشان خطرناک است! می خواهند در سوگ "جنگی که بود" , "جنگی که هست" را بپوشانند و بفراموشانند. حاضرند برای "جنگی که بود" نوحه سرایی کنند به شرطی که در همان تاریخ و جغرافیا باقی بماند, نه بیشتر. اما...

جنگ هست.

در رگهای ما جاری و زنده.

از ترکشهای روی دیوارها در آبادان, تا صدای سرفه های جانباز شیمیایی درتهران!

 

مادر شهادت فرزندت مبارک

 

.....................................................

پانوشت 1 : برادر شهیدم! تولد جنگت مبارک.

پانوشت 2 : من نیز در جنگ ... متولد شدم.

 


نوشته شده در یکشنبه 86/7/1ساعت 1:57 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com