سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

دیدین بعضی ها عادت دارن عکس افراد محبوبشون رو جمع آوری کنن؟ یا مثلا پوستر هنرپیشه, خواننده, فوتبالیست و یا شخصیت های مورد علاقه شون رو به در و دیوار اتاقشون می چسبونن؟ یا اینکه مرتبا پی گیر اخبار و احوالات اون شخصیت مورد نظرشون میشن؟

این کار بیشتر از هیجانات ِدوران نوجوانیه. ولی من هیچ وقت (حتی در دوران نوجوانی) پوستر هیچ نوع شخصیتی رو به دیوار اتاقم نزدم. اهل جمع کردن عکس آدمهای معروف هم نبودم. توی تمام عمرم فقط عکس «قیصر امین پور» و یکی دو تای دیگه رو یه مدت لای دفترچه خاطراتم نگه می داشتم, که اونم نمی ذاشتم کسی بفهمه. یحتمل برام افت محسوب میشده!

اما یک مدتی دچار نوعی جو گیری شدم که البته بهم کمک کرد تا علایق خودمو بهتر بشناسم. ماجرا از روزی شروع شد که یک CD موزیک از یکی از بستگان قرض گرفتم تا یکی از آلبوم های «محمد اصفهانی» رو روی هارد کپی کنم. روی اون CD تعداد زیادی موزیک از خواننده های ناشناس (البته برای من) وجود داشت که محض دست گرمی از هر پوشه یکی دو تا آهنگ گوش دادم. لابه لای اون پوشه ها,آهنگی توجهم رو جلب کرد که با بقیه ی ترانه هایی که قبلا شنیده بودم فرق های اساسی داشت:

الهی سقف آرزوت خراب بشه روی سرش / بیایی ببینی که همه حلقه زدن دور و برش
الهی که روز وصال طوفان شه از سمت شمال / هیچی از اون روز نمونه به جز گلای پرپرش...!

یه نفرین بود, به همین راحتی! برام جالب شد. توی دفعات بعدی که گوشش دادم ازش خوشم هم اومد!! تا اون موقع اسم «محسن چاوشی» به گوش هیچ کس نرسیده بود و حتی من که از صاحب اون CD, اسم خواننده ی این ترانه ی نفرینی رو پرسیدم,در جواب گفت: «مجتبی کبیری»!

من و دختر عمه ی عزیزتر از جانم (!) پایه بودیم که هر چی صدای قشنگ می شنیدیم به اون یکی بدیم تا هر دو فیض برده باشیم! این شد که در اولین فرصت اون آهنگ رو به دختر عمه دادم و اون هم خوشش اومد. به هر حال برای اون زمان, جدید بود و قابل توجه.  دختر عمه جان عادت داشت تا ته یه چیزی رو پیدا نمی کرد, ول کن نبود. این شد که توی اینترنت شروع به جستجوی این آهنگ کرد تا اطلاعات بیشتری کسب کنه. نتیجه این شد که کشف کرد اسم خواننده ی واقعی این ترانه (و یکی دو تا ترانه ی دیگه که دانلود کرده بود) «محسن چاوشی» می باشد!

از اونجایی که دختر عمه عزیزتر از جان, سمج تر از این حرفها بود, دو سه تا عکس هم از این خواننده ی ناشناس پیدا کرده بود و اونها رو با کلی اشتیاق و هیجان نشونم داد. من همون موقع از این همه سماجتی که به خرج داده بود خوشم نیومده بود و برای همین کلی زدم توی ذوقش: " اَه! اینه؟؟ اون صدا که عمرا به این قیافه بیاد. واه واه واه!!" طفلک دختر عمه! کلی دپرس شد.  

گذشت تا اینکه یک سری آهنگ جدید از این خواننده به دستم رسید. کم کم داشت ازش خوشم میومد (منظور از صداش و ترانه هاشه, نه خودش!!) فهمیده بودم که خوزستانیه و تازه شعری هم خونده بود برای اهوازیها:

پدرم همیشه می گفت      یادته بهت می گفتم
  اگه بچه های اهواز         که نه ابرن نه پرندن
توی بازی هم ببازن         توی عشقشون برندن

آقا ما کلی حال کرده بودیم!! منم جو گیر... و شدم طرفدارش! مرتب پی گیر آهنگاش بودم و سعی می کردم ترانه ایی از قلم نیفته.

یک روز توی تاکسی در حال رفتن به دانشکده بودم. از جلوی دانشگاه چمران که رد می شدیم دو نفر در حال رد شدن از خیابون بودن که تاکسی به خاطر عبورشون توقف کرد. چشام جهار تا شد! یکی از اون دو نفر محسن چاوشی بود!!!

اینکه آیا واقعا خودش بود یا کسی بود که فقط به محسن چاوشی شباهت داشت, مسئله ایه که هنوز حل نشده! اما من اون روز بی جنبگی خودمو ثابت کردم. توی دانشکده تقریبا همه فهمیدن که من خیلی اتفاقی جلوی دانشگاه چمران با تاکسی از کنار محسن چاوشی رد شدم!!!...  یک موضوع ساده و بی ارزش رو حسابی بزرگ کردم به طوری که اغلب دوستان انگشت به دهن مونده بودن.

- رضوان؟؟ از توبعیده!...
- محسن چاوشی دیگه کیه؟!! دوستته؟... ای بابا... تو هم؟؟!!
- تو همونی نیستی که دم به ساعت بحث سیاسی راه می اندازی توی کلاس؟ بهت نمیاد اهل این حرفا باشی!!
- بچه مثبت کلاسمونو باش!...
- تو مگه آهنگ هم گوش میدی؟ فکر می کردم حزب اللهی تر از این حرفا باشی!!

و خلاصه تیکه بود که به طرفم پرتاب می شد. بخصوص که چاوشی, اون روزا از محبوبیت چندانی هم برخوردار نبود.

حسابی توی ذوقم خورد. شایدم دپرس شدم. یادم افتاد که اون روز چطوری حال دختر عمه رو گرفتم. حالا همون بلا سر خودم اومده بود! این حالگیری باعث شد کمی به خودم بیام. واقعا من همون آدم سابق بودم؟... نه! سلیقه ی من عوض شده بود. آهنگایی که گوش می دادم تغییر کرده بودن. قبلا هدف دار تر بودم, حتی در مقابل گوش کردن موسیقی. برای خودم ایدئولوژی داشتم و ازش دفاع می کردم. اما حالا...

خواننده ی مورد علاقه م کسی بود که حتی مجوز انتشار آثارش صادر نشده بود! ترانه هایی که می خوند به عامیانه ترین شکل ممکن سروده شده بودن و آهنگ ها هم که...!

زمانی که «محسن چاووشی» به شهرت رسید و عکسش روی جلد مجلات چاپ شد و پوسترش روی دکه ها رفت, من به نوعی بلوغ سلیقه ایی (اسمی که خودم براش گذاشتم) رسیده بودم. بلوغی که باعث میشد برای شنیدن هم برای خودم حدودی در نظر بگیرم و اصولی داشته باشم. به طوری که بتونم از چیزی که خوشم میاد دفاع کنم و چیزی رو که قبول ندارم به نقد بکشم.

من هنوز هم گاهی آثار محسن چاوشی رو گوش میدم  - نه به اندازه ی سابق- ولی برای این گوش دادن دلیل دارم. چون موفق شدم سلیقه ی خودمو پیدا کنم و بفهمم که دقیقا از چه جور موسیقی خوشم میاد. تونستم جنبه های زیبای صدا و آثار این خواننده رو کشف کنم. تونستم از شنیدن بعضی آهنگهاش لذت واقعی ببرم, نه الکی!

شاید خیلی عامیانه باشن ولی زیبایی هم دارن:
ای همیشه جاودانه در میان لحظه هایم / غصه معنایی ندارد تا تو می خندی برایم
پیش تو از یاد بردم روزهای سختی ام را / عشق! مدیون تو هستم لحظه ی خوشبختی ام را
*
آهای تو که این همه دوری از من / این روزا در حال عبوری از من
آهای تو که فکر می کنی سوزوندی / دارو ندارمو با دوری از من

طاقت نداری ببینی می دونم / این همه طاقت و صبوری از من...
*
حالا که تقویم من زمستوناش زیاده / تو کوچه های سردش همیشه برف و باده
باید بیایی ببینم بهار خنده هاتو / بیا بذار تموم شه روزای برفی با تو
*

اگه هنوز ریشه ی ما تو خاکه / یا دستامون تو آسمون پاکه
اگه درختیم و سفید بختیم / اگه تناوریم و سبز و سختیم
عوض نشو رنگ نبازو نشکن / حتی با دیدن شکستن من

*
با مویی لخت و تیره چشم خمارو خیره / تلفیقی از دو چیزی آبادی و خرابی
مثل شراب ها نه! بانوی من تو در من / سرگیجه های بعد از نوشیدن شرابی

...

................................................
پایین نوشت1: دیگه مدتهاست که پی گیری نکردم ببینم چه آهنگهای جدیدی وارد بازار شده. حتی حوصله م نشد سرچ کنم و چند تا لینک از چاوشی براتون بذارم. گاهی یه اسم که زیاد به گوش آدم بخوره... حالت تهوع می گیره!
پایین نوشت2: بعد از مدت ها از یه سریال طنز لذت بردم. "مرد هزار چهره" استثنائن پایان قابل قبولی داشت! از سریالای ایرانی بعید بود!!
پایین نوشت3: گویا یک موج جدید راه اندازی شده که چند نفری هم ما رو مورد عنایت قرار داده و دعوتمون کردن. سعادتی باشه اجابت می کنم.

حاشیه:
تو دل یه مزرعه یه کلاغ روسیا / هوایی شده بره پابوس اما رضا / اما هی فکر می کنه اونجا جای کفتراس / آخه من کجا برم؟ یه کلاغ که روسیاس / من که توی سیاهیا از همه روسیا ترم / میون اون کبوترات با چه رویی بپرم؟ / تو همین فکرا بودش کلاغ عاشق ما / یه دلش می گفت برو یه دلش می گفت بمون / که یهو صدایی گفت تو نترس و راهی شو / به سیاهی فکر نکن تو یه زائری برو...


نوشته شده در پنج شنبه 87/1/15ساعت 9:10 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com