سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

آخه تو فکر می کنی من چی دارم که بگم؟
چی میشه گفت از بزرگی و عظمت یک مرد...؟

هر چی بگم حقیره، حق مطلب ادا نمی شه. اونم از قلم منی که بچه بودم وقتی می رفت...
فقط حسرت و افسوس...

 

                                           اماما مونس دل گشته بودی

 

  ... و برفت
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت

گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت


بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم
وز پی اش سوره ی اخلاص دمیدیم و برفت


شد چمان در چمن حُسن و لطافت لیکن
در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت


همچو حافظ همه شب ناله و افغان کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت

 

..........................................................

پایین نوشت: منتظر بودن خیلی خیلی سخته. بخصوص که اصلا ندونی بعد از انتظارت قراره چه اتفاقی بیفته. منم که دست به استرسم قویه! لذا دارم هلاک میشم!! یه خورده دعام کنید اقلا...

 

 


نوشته شده در دوشنبه 87/3/13ساعت 5:42 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com