سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

چند سالی هست که مصادف با ماه مبارک رمضان، نمایشگاه قرآن و عترت در موزه هنرهای معاصر اهواز برپا میشه. امسال هم مثل سال های پیش برگزار شد و از لحاظ هایی بهتر بود و از لحاظ هایی ضعیف تر. پارسال موفق شدم یک دل سیر از نمایشگاه دیدن کنم و یک گزارش درست و حسابی هم ازش در بیارم. امسال اما در یک زمان کوتاه و فشرده، اون هم در آخرین روزهای برپایی نمایشگاه موفق به بازدید شدم. (عکس شماره 1)

یکی از بخش های جالب نمایشگاه، محفل انس با قرآن بود که هر شب به صورت مسابقه برگزار می شد. شرکت کننده ها همون بازدید کنندگانی بودن که قصد داشتن شانس خودشون رو در خصوص قرائت قرآن بسنجن. هر کس در صورت تمایل پشت تریبون می رفت و آیاتی رو تلاوت می کرد. در آخر هم امتیاز و جایزه داده می شد.

یک بخش دیگه ی نمایشگاه، به نمایش گذاشتن پوسترهایی با موضوع دفاع مقدس بود. پوسترها دیدنی بودن و رنگ و لعاب خاصی به نمایشگاه دادن. اما من آخر نفهمیدم که هنرمندان ِ این آثار خوزستانی بودن یا اینکه کارها از تهران و به طور حاضر و آماده برای نمایشگاه فرستاده شده بود؟ (عکس شماره 2)

رزوها فکر من این است و همه شب سخنم/ که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

زیر تمامی آثار، آرم بنیاد شهید زده شده بود.

بخش کودکان و بخش هنر، از برنامه های جنبی نمایشگاه بود که در مجموع بد نبودن (عکسهای شماره 3و4). غرفه ی قلم زنی روی فلز و معرق هم به همراه آموزش این هنرها بود که البته وقتی به این غرفه ها رسیدم تعطیل شده بودن!

بخش نرم افزار، یکی از بزرگترین بخش های نمایشگاه بود که میشه گفت با بخش کتاب، برابری داشت. اما این هم نصیبمون نشد و تا خواستیم بریم داخل، فرمودن وقت نمایشگاه تموم شده!

استقبال از نمایشگاه خوب بود و خب... میشه گفت هر سال خوب بوده. تنها من امسال به خوبی پارسال ازش استفاده نکردم. (عکس شماره 5)

 

توضیح عکس: یکی از پوسترهای جالب توجه دفاع مقدس که متاسفانه نام هنرمند اثر، خاطرم نیست.

..................................................
پایین نوشت1: من این روزها، به دلایل نه چندان مشخصی ازهمه ی مناسبت ها جا می مونم! ولی هنوز هم دیر نشده: « عید فطرتون مبارک. نماز و روزه هاتون قبول»
پایین نوشت2: از بین سالادِ سریالهای ماه رمضان امسال، یک صحنه،اون هم در آخرین قسمت، منو از تماشای سریال راضی کرد. صحنه ای که برای اولین بار به چشم خودم دیدم که از تلویزیون پخش شد... و اگر نمی دیدم باور نمی کردم! صحنه ی آخر سریال «مثل هیچ کس» لحظه ای که "داداشی" روی ایوان خانه، سر سجاده می ایسته و برای نماز صبح نیت میکنه و باقی اعضای خانواده به دنبالش...
فوق العاده بود.
پایین نوشت3: شاید مدتی نباشم. یعنی می خوام مدتی نباشم، اما به قول "حسن اجرایی" شک دارم بشه با بی وبلاگی سر کرد!

 

عکس شماره 1

 یک

 

عکس شماره 2

 دو

 

عکس شماره 3

 سه

 

عکس شماره 4

 چهار

 

عکس شماره 5

 پنج


نوشته شده در پنج شنبه 87/7/11ساعت 5:42 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com