سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

از عزاداریهای منظم خوشم نمیاد. از اینکه گروهی صف های منظمی تشکیل بدن و سینه بزنن بدم میاد. یا صف های طولانی زنجیر زنی که دیگه خیلی مسخره اس! عزاداری باید شبیه « عـــزا » باشه.
از دسته های سینه زنی ِ خودجوش خوشم میاد. همون هایی که هیچ نظمی رو رعایت نمی کنن و در عوض با نهایت خلوص، به سر و سینه می کوبن. همون هایی که به دور از هرگونه اسم و رسم یا چشم و هم چشمی، فقط اومدن که استفاده ی حقیقی ببرن از این شب ها.
به نظرم قدیم ترا شیوه ی عزاداری مردم قشنگ تر بود. یعضی از شهرها عزاداریهاشون خلاصه میشد در سخنرانی و مرثیه خوانی و نوحه و سینه زنی. دیگه نه خبری از زنجیر و قمه بود، نه این همه عَلمَ جورواجور که بیشتر برای رو کم کنی ساخته میشن تا برای امام حسین! اما الان عزاداری امام حسین برای دسته های عزاداری، شده یه بازی. عملا با ساختن این همه عَلمَ ِ کوتاه و بلند و این تمثال های گوناگون (که معلوم نیست ساختنشون حلال باشه) دارن بازی می کنن و اسمش رو هم گذاشتن عزاداری. من که میون این دسته های رنگارنگ هیچ « عــزایی » نمی بینم.
اینها همه اش جداست از اون آدم هایی که برای نمایش دادن خودشون به مجلس های عزاداری میان! [ یادم افتاد به چیزی که تازگیا شنیدم. اینکه آرایشگاههای مردانه بیشترین مشتری رو در شبهای تاسوعا و عاشورا دارن!!] حتی از این نظم های خاصی که به دسته های سینه زنی - حین سینه زدن- داده میشه خوشم نمیاد. سینه زنی «واحد» یا «بوشهری» یا با ضرب تند و الخ!
من دوست دارم سینه زدن، خودش بیاد. یعنی تو اونقدر از شنیدن ماجرای ظهر عاشورا دلت به درد بیاد که از شدت ناراحتی به سر و سینه ات بکوبی. مثل زن هایی که روی پا می زنن و ناله و شیون می کنن. انگار عزیزترین کسشون رو از دست دادن.

ما کی قراره یاد بگیریم که « حسین » (ع) عزیزترین کسمون بود؟...

.............................................................
پایین نوشت1: وقتی شنیدم تماشاگران ترکیه ای، حین مسابقه بسکتبال تیم های ترکیه و اسرائیل، بازیکنان اسرائیلی رو با پرتاب اشیاء از زمین اخراج کردن، دلم خنک شد!
پایین نوشت2: این روزها تلویزیون صحنه های جالبی از عزاداری یزدی ها نشون میداد. از این همه شکوه و وحدت مردم (که هیچ نظم خاصی هم نداشت) لذت بردم.
پایین نوشت3: با همه ی اینها بابام حرف قشنگی میزد. می گفت عزاداری کردن ایرانیا برای امام حسین (ع)، بیشتر به عاشقی کردن می مونه تا عزاداری...
پایین نوشت آخر:

عمریست زیر بیرقتان جا گرفته ایم    یک قطره اشک داده و دریا گرفته ایم


نوشته شده در جمعه 87/10/20ساعت 2:59 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com