• وبلاگ : خلوت من
  • يادداشت : آبروريزي در قصابي!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام ...
    آخـــــــــــــــــــــي ... ولي عيب نداشت بفهمه بلد نيستي ...
    همونجا ياد ميگرفتي ...
    واي من خيلي از اين لحظه ها بدم مياد ...
    منم امروز رفته بودم سازمان سنجش يه مدرکي را بگيرم در وروديش خيلي عجيب غريب بود !! برگشتم و از خانم پشت سرم پرسيدم ببخشيد چه جوري ميشه وارد شد؟! خانمه تا چند دقيقه همينطوري داشت منو نگاه ميکرد بعد با نهايت تعجب از اين خنگ بازي من گفت خانم اين در بسته است از اون در بايد بري ...
    نگو در عجيب نبوده بلکه بسته بوده !!!!!
    البته فکر نکني من خنگم ها در نبود که باز يا بسته بودنش را بفهمم از اين چرخشي ها بود ...
    ولي به هر حال ضايع شدم !
    همه ي اينايي که مياي تعريف ميکني يه روز ميشن خاطره ...
    ايشالا يه روز که اومديم خونه تون و برامون يه غذاي خوشمزه بار گذاشتي با هم ميايم اين خاطره را ميخونيم و ميخنديم
    موفق باشي ...

    پاسخ

    اي ول! حالا كي مياين خونمون؟؟!