من که متوجه پيام اخلاقي فيلم اقايوسف نشدم !
مثلاميخواس بگه بچه ها همه چيزشوند به پدرمادرابگن ؟
يا به پدرمادرا ميخواس بگه يکم اعتمادشونو به بچه ها بيشترکنن و انقدزود شک نکنن ؟
يامثلا ميخواس بگه چيزي ک عوض داره گله نداره ؟ توکه پنهان کاري کردي بايد طاقت پنهان کاري دخترتم داشته باشي ؟
نميدونم
شوق پرواز اصلا نديدم
درباره جدايي ... هم نظري ندارم
ولي شعر آخر معرکه بود. مرسي
سلام
خوبي؟
نميدونم چرا امروز يهو دلم کشيد برگردم به سراچه
منو يادته ؟
راستي
من هميشه ميخونمت و عاشق بيت شعراتم
سلام خانم!
ظاهرا تنها کسي که ميتونه من و وادار کنه يه فيلم نگاه کنم تويي!
اقا يوسف رو نديدم.
کلاً کم فيلم شدم به نظر خودم با اينهمه امکانات باعث تأسفه...
و اينکه...
خواستند لج مارا در بياورند، لجهاشان در آمده بود که اين چنين کردند.
و لج ما در نخواهد آمد.
و لجهاشان را در خواهيم آورد.
:)
جدايي نادر از سيمين ....
حس داشت ...يك فيلم حسي بود يعني او احساس رو به آدم منتقل مي كرد حس دعواي زن و شوهر ... حس دروغ .... حس نوع دوستي ....
ببخشيد باز اومدم اما هميشه طي 7سال وبلاگ نويسي به اين اعتقاد داشته ام که خوبي وبلاگ به همين است!
1- اينكه اين قضيه نمي تونسته هميجوري اتفاقي بوده باشه! (هميشه دنبا اينبوديم که بهمسائل يه جور خاص نگاه کنيم!) (مطمئنا اونا مثل ما خنگ نيستند که کاري را بدون برنامه ريزي و هدف قبلي انجام بدند و مطمئنا از اين انتخابشون هدفي را دنبال ميکنند)
2- صد البته ما فيلمهايي خيلي بهتر و پرمعني تر از فيلمهاي فرهادي هم داشتيم! (اين يک قضيه کاملانسبي است. شايد اخراجي هايي که من و شما کلي معنا از توش در مياريم باهاش ميخنديم و گريه ميکنيم براي خيلي ها يک چيز مسخرهء بي معني باشد.پس نميتوان گفت فيلم هاي بهتر و پر معني تر بلکه بايد پارامترهاي فيلم هاي مختلف را با هم مايسه کرد.)
3- البته چندان خوش ندارم قضيه رو سياسي جلوه بدم! (مگه ايراد به فيلمي که تو جشنواره فجر خودمون صدتا جايزه گرفته، دشنام به کارگردانش و... دليلي جز سياسي بازي داره؟ )
4- دست و پامونو گم نكنيم؟! (کسي نگفت ساده لوحانه بنشينيم و کيف کنيم و دست و پامون را گم کنيم. گفتيم حال که اين ظرفيت در مجامع جهاني پيش آمده چرا ما نيز مثل آن خارجي هاي باهوش که دارند از فيلم ما و بچهء ما به نفع خود استفاده ميکنند، کمي هوشمندانه عمل نکنيم و از اين قضيه به نفع خود و منافع خود استفاده نبريم؟)
سلامممنونم از حسن نظرتون..منظورم اين نيست که سينما فلانه و بهمانه اما ...کاش بعضي از ماها مثل ديالوگ : جنگ احساس مسئوليه، نه شليک گلوله!درباره بعضي فيلمها احساس مسئوليت مي کرديم و مي رفتيم نگاه مي کرديم و نقد شخصيي از هر فيلم داشتيم تا با يک فيلم «جدايي فرهاد از اعتقادات» اينطور جو زده نشيم که حاشيه هاي مهم تر و پر رنگ تر از متن رو ناديده بگيريم
گاهي براي بعضي آدم ها سينما رفتن و فيلم ديدن تفريح نيست احساس مسئوليته در قبال حاشيه هايي که در اطراف فيلم اکران ميشه!!
مطمئنا وبلاگ آينه تمام نماي آدمي است...
و مطمئنا عقايد و افکار انسان است که در نوشته هايش تجلي ميابد.
تعجب من هم از همين بود! به افکار و اعتقادات شما نميخورد که به موضوع فرهادي به گونه اي تقليدي بنگريد!
کنجکاو شدم براي ديدن فيلم!
چه دردي ست اين مادر و پدر بودن!
چه جالب بود داستان سينما رفتن تون
ما هم فيلم يه حبه قند رو فکر کنم با 7 نفر ديگه ديديم. يعني 7 نفر به علاوه ي من و همسرم و يوسف و حسام که مي شديم 11 نفر
ساعت خلوت روز رو انتخاب کرده بوديم و از اين نظر که سينما آروم بود خوب بود به نظرم
شعر آخر مطلب مثل هميشه عالي بود. قالبت دلگيره ولي!