سلام رضوان خانوم
اين دفعه مطلبت را خوندم و نظر مي ذارم. باز به دانشگاه شما که بهتون افتخار مي داد و جشني بر پا ميکرد، دانشگاه ما که اصلا روز دانشجو به روي خودش نمي آورد چه خبره. بچه هاي سال بالايي مي گفتند تا پارسال که شما نبوديد دانشگاه هر سال روز دانشجو جشن مي گرفت و به بچه ها يه هديه اي هم که عنوان روز دانشجو و اسم دانشگاه روش حکّ شده بود مي داد. ولي خوب ما که پامون را گذاشتيم تو دانشگاه، اوضاع دانشگاه به هم ريخت و بودجه کم آورد.
عجب سالن امتحانات با حالي داشتيد. رئيس دانشگاهتون را بايد دعوت کرد تو موجي که درباره ي صرفه جويي راه افتاده، تا از تجربياتش تو اين زمينه بهره ي کافي و وافي برد.
بابا!! بسيج دانشجويي شما رو با پسرا مي برد اردو!!!!
خدا رو شكر ما تو اين زمينه خيلي راحت بوديم. چون هميشه اردوهامون جداگانه بود. حسابي كيف مي كرديما.
اردوهايي كه بسيج دانشجويي برگزار مي كرد هميشه خواهر و برادر جداگانه بود. اما خوب اردوهاي هسته هاي علمي و نهاد هاي ديگه مختلط بود.
اگه خاطره ي مربوط به استادت را نمي نوشتي خيلي بهتر بود. حيفِ اين مطالب قشنگت نيست كه اين آخري اينطوري خرابش كردي. يعني اصلا حالم بد شد اون صحنه ي زشت را تصور كردم. بالأخره اون استاد يه عادت زشتي داشته ولي گفتنش به بقيه چه فايده اي داره؟!! به نظرم ما بايد حتي توي گفتار طنز گونه مون هم بعضي حرمت ها رو حفظ كنيم.
موفق باشي و پايدار.