سلام خانم مشهدي
خوبي
زيارت مقبول حق
ممنون دعاهاتم
اون شعر که تو وبلاگه بند اولش همونجا که ميگه :در کنار کوچه هاي تنگ شهر
پيرمردي خسته و تبدار بود
زير لب سيگار ته نارنجي اش
دود ميداد و غرق افکار بود
از شعرهاي قبلي خودم برداشتم و تکميلش کردم آخه از تکميل اول خوشم نمي اومد
يه جورائي حس مي کنم داستان زندگي خودمه
ولي بهخ معصوم نگي ها ناراحت ميشه
بازم دعامون کن
تا بعد