...سلام رضوان جون!
آآآآآآآآآآآآآآآخيش!...جونم به لبم رسيد تا رسيدم اينجا..گفتم نكنه بيام لينكم نباشه
...ما هم روز آخري كه مشهد بوديم برف ميومد..كلي هم عكس گرفتم..اما حيف كه فرصت نشد جايي بذارمش...
با اين نوشته ت و با اون فرشهاي لاستيكي همه خاطرات منم زنده شد..يادش بخير چقدر خنديديم با دوستم...
فرض كن توي اين جاده هاي لاستيكيه دو طرفه (!!) دوست جان هم هوس دبليو 30 بكنننننننننننن
حالا هرچي ما ميگيم بي خيال!..ميگه نهههههههههه
کلي راه بي خودي رفتيم و برگشتيم