• وبلاگ : خلوت من
  • يادداشت : آبادان... شهر خاطره ها
  • نظرات : 10 خصوصي ، 28 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    تند تند خوندم

    باز مثل هميشه طريقه روايتت خيلي باحال بود

    پست قبليتم يه نيگاه انداختم، مخصوصا سر کار رفتنت رو ! (جمله ام ايهام داشت!) در هر صورت مبارکه. من شيريني مي خوام، به من ربطي نداره!

    گذر ِ خدا ! يادش به خير. اينو خوب اومدي.

    پس کلي خاطرات پدرت تازه شده ها. چه کيفي کردن.

    پانوشت 2 تو، پايه ام اسااااااااااااااااااااااااااااااس !
    دقيقاً

    پاسخ

    عليک سلام. همين که اومدين خودش کليه. (با حرکت ضمه روي ک خوانده شود. نه با هر حرکت ديگري!!) براي شيريني من هيچ فکري ندارم. شما که اون کتابو رو پستش نکردين برام. منم شيريني بي شيريني!! / پانوشت 2 هم قابل شما رو نداره اصلا. ورش دارين... نه خواهش مي کنم.. تعادف نکنين!! اصلا همين به جاي شيريني! :دي