• وبلاگ : خلوت من
  • يادداشت : يک درد دل زنانه
  • نظرات : 3 خصوصي ، 26 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    اا اين پسته مال سال قبل بود؟

    آره والا خواهر منم بعضي وقتا از دست بچه ش خسته ميشه من بهش ميگم با بچه‌ت درست رفتار کن ولي وقتي بچه ش يه روز مياد پيش خودم آخر روز ديگه از بس حرف زده و سرمو خورده با اينکه خيلي با مزه‌س دلم ميخواد سرش داد بزنم يا هر فيلم و کارتوني دارم براش بذارم که دست از سرم برداره!

    اون يکي بچه خواهرم هم مهدکودکه چون مامانش درس ميده يه روز اين يکي خواهرم که رفت بچه شو واسه يه ساعت بذاره مهد کودک بعد از يه ساعت ميره مي بينه بچه ش داره گريه ميکنه ديگه نفسش بالا نمياد ميگه چي کارش کردين؟ گفتن بچه ت بچه ها رو ميزد! بعد مياد بيرون خواهر زاده‌مو مي بينه که صورتش پر از خونه و داره گريه ميکنه و وقتي خواهرمو ميبينه خوشحال ميشه و ميخنده

    وقتي برام تعريف ميکرد يه تصوير مثل سياه چالو تصور ميکردم به جاي مهد کودک

    خلاصه داستان زياده چون بچه دور و برم زياده سرتو درد نميارم

    راستي يه سوال؟

    چرا بچه دار نمي شي؟

    پاسخ

    از هر چه بگذريم سخن بچــــــــــــــــــه... خوش تر است؟!!