سلام دوست خوب
نوشته شما را خواندم . توجه شما قابل تحسين است .
آرزوي موفقيت و شادكامي دارم.
دقت کن!اين آخرين قرار ِ ميان ِ نگاه من و نياز توست!هر سال ِ خدا،ده روز مانده به شروع تابستان(همان بيست و يکمين روز ِ آخرين ماه بهرا را مي گويم!)سي دقيقه که از ساعت ِ نه شب گذشت،به پارک ِ پرت کنار بزرگراه مي ايم!باران که سهل استآجر هم اگر از ابرها بباردآنجا خواهم بود!نشاني که ناآشنا نيست؟همان پارک ِ هميشه پرسه را مي گويم!همان تنديس ِ تميز جارو به دست!يادت هست؟شبيه افسانه ها شده اي!ديگر همه تو را مي شناسند!تو هم مرا از پيراهن روشن آن سالها بشناس!چه خطوط ِ تاريکه در گذر گريه ها بر چهره ام نشست!چه رشته هاي سياهي که در انتظار ِ آمدنت سفيد شد!چه زخمهايي که ... بگذريم!بگذريم! بي بي باران!مرا از آستين خيس ِ همان پيراهن آشنا بشناس!خداحافظ!?