• وبلاگ : خلوت من
  • يادداشت : ليوان نيمه پر
  • نظرات : 3 خصوصي ، 14 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام....

    من از جمله كساني هستم كه اين نوشته روبراي اولين بار ميخونم...
    نميدونم چي بگم

    اماترجيح ميدم هيچي نگم....اما مگه ميشه....
    نميدونم وقتي از اسمان يه طوري محكم ميخوري زمين ...طوري كه بچسبي به خاك و ديگه بواسطه همون گناهان...هوس پرواز داشته باشه و نتوني...اونوقته به اون حالت غبطه ميخوردي...كه كاش مال زمين نمي بودم و بجاي اينكه خودمو كوچيك كنم تا من تو دنيا جا بشم...دنيارو بزرگ كنم تا تو اون فضاي لايتناهي ....گم بشم....محو بشم...مطمئن باش....شايد تو نفهميدي كسي احساست رو نديد....هيچكس درك نكرد.....يخ وجود كسي اب نشد....بدون راستي ودرستي وپاكي مزدش...مشخصه....واتفاقا هم نزديك....

    مويد باشيد وسبز

    پاسخ

    اميد داشتن زيباست و نااميدي گناه کبيره. پس من اميدوارم به رحمت و بخشش الهي. و خوشحالم به خاطر وجود تسلي دهنده هايي همچون شما. مزد پاکي مشخصه... و اگر چه خيلي دور... اما خيلي نزديک!