سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

 

قبل نوشت: این دل نوشته مربوط به خیلی وقت پیشه. 18 آذرماه سال 85 نوشتم و یک بار هم توی وبلاگ سابق قرارش دادم. اما الان برای خیلی ها تازگی داره. دلیل اینکه تصمیم گرفتم مجدد یک پست رو به این دل نوشته اختصاص بدم این بود که هنوز بعد از گذشت یک سال و نیم, علاقه ی خاصی بهش دارم. هر چی میگذره بیشتر متوجه می شم که این, قصه ی زندگی خودمه! و بدون شک قصه ی زندگی خیلی های دیگه. گرچه باورش هنوز برام مشکله...
همین جا از همه ی عزیزان و دوستانی که قبلا این متن رو مطالعه کردن عذر می خوام.
 

*

هیچ کس ... هیچ کس مرا نشنید. کسی روحم را ندید. کسی احساسم را نفهمید. دل من سوخت ولی هیچ کس حس نکرد ... درک نکرد ... نفهمید.

شعله های آتشم زبانه کشیدند و یخِ وجود هیچ کس آب نشد. اشکهایم ریختند و کسی دستمالی هم تعارف نکرد. حتی صدای ضجه هایم به گوش ها نرسید. دل پاکم از غم لبریز شد و شکست. این همه معصومیت ... این همه پاکی ... این همه صداقت ... از چشم همه دور ماند، و این تنها « عیب » بود که دیده شد.

لیوانم از نیمه پر تر بود و کسی جز نیمه ی خالیش، چیزی ندید. کسی جز به ظواهر به چیز دیگری نیندیشید. جز کمبودها و نقص ها چیزی  مورد توجه نبود ... و دریغ ! دریغ از قلب پاکم که جز محبت و راستگویی چیزی در آن نبود ... اما کسی ندید. بیست و یک سال تلاش بود برای رضای خدا، و همت بود برای رضایت دو عزیز: پدر و مادر ... اما کسی ندید. رنج بود برای پاک زیستن و پاک ماندن ... اما کسی ندید. محدودیت بود برای مصونیت ... اما کسی ندید. نه کسی حرمتم را حفظ کرد، نه احساسم را جدی گرفت و نه فکرم را فهمید.

چاره ای نبود ... انسانها را نمی شد تغییر داد، دیدشان را نمی شد عوض کرد. تنها ماندم. تنها ولی پاک ... آنقدر پاک که دنیا برایم کوچک شد. قلبم بزرگ بود و در این زمین جا برایش کم. احساس اسارت بود و خفگی، زنجیر بود و خفقان و چاره گناه بود!

چاره ای نبود ... جز گناه! گناه کوچکم می کرد ... حقیرم می کرد ... بی ارزشم می کرد. آنقدر که توی دنیا جا بشوم! که احساس اسارت و خفگی و زنجیر و خفقان نباشد. که آسمان ... دیگر ... جای من نباشد.

گناه به همین راحتی بود ... بلکه راحت تر! به دنیایی اندیشیدم که در آن گناه، چاره ساز باشد و ظلم، شیرین. دنیایی که صداقتش دروغ باشد و عشقش تنفر. صلحش، جنگ باشد و دینش کفر.

این ... همان دنیایی بود که جایی برایم نداشت و اکنون ... زندگی می کنم به خوبی، نفس می کشم به راحتی، دروغ می گویم به آسانی و دلی را می شکنم به ...

... و محض رضای هیچ، عاشق می شوم !

 

....................................................

پایین نوشت 1: پاره های این دل شکسته را       گریه هم دوباره جان نمی دهد...

پایین نوشت 2: برنامه "محرمانه" رو اگه تا حالا ندیدین, شک نکنین که یه چیزی از دست دادین.
پایین نوشت 3: سخنرانی "آیت الله مجتهدی تهرانی" محبوب ترین سرگرمی من در صبح های جمعه بود. و حالا چهل روزه که...

 


نوشته شده در جمعه 86/12/3ساعت 1:51 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com