• وبلاگ : خلوت من
  • يادداشت : يا سرور العارفين
  • نظرات : 2 خصوصي ، 33 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    مهم نيست كه قشنگ شده باشه يا نه ..

    ياد بيت بسيار زيبايي از صائب تبريزي افتادم درباره پيرزني كه كلافي طناب زمخت با خود آورده بود و در صف خريداران يوسف ايستاده بود گفتند چطوري مي خواي با اين متاع ناچيزت با كساني رقابت كني كه دارن هم وزن يوسف طلا مي دن. پيرزن گفت:

    گر چه يوسف به كلافي نفروشند به ما

    بس همين قدر كه ما هم ز خريدارانيم ..

    همين كه نام معشوق را نگاشته اي كولاك كردي .. پنجه ات به عسل بهشتي آغشته باد الهي ..

    پاسخ

    چقدر جالب! چون دقيقا در پست قبلي (تب داغ يوزارسيف) داستاني نوشتم که همين مضمون رو داره!!