سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

هوالسمیع

از بچگی عاشق بوی کاغذ بودم، مخصوصا کاغذهای نو. همیشه موقع ورق زدنِ کتاب های مدرسه که تازه بهمون داده بودن، حتما ورق ها رو بو می کردم. بارها به خاطر این کار شاهد خنده ی دیگران به خودم بودم اما این هرگز باعث نشد تا دست از این کار بردارم!
بو کشیدن، یکی از لذتهای شیرینِ کودکی و نوجوانی من بود. بوی کتابهای کاهی، بوی روزنامه ها که هر کدوم با اون یکی فرق داشت، بوی کتابهای درسی که اون اواخر اغلب از کاغذهای صاف و سفید ساخته می شدن. بوی «کیهان بچه ها» با «سروش نوجوان» فرق داشت. هر دو کاهی بودن ولی انگار کیهان بچه ها کاهی تر بود. بوی کتاب قصه هام تا وقتی نو بودن معرکه بود. بوی «دخترک کبریت فروش» رو خیلی دوست داشتم، کاهی بود اما ضخامت داشت. از بین کتابهای درسی اونایی که کاهی بودن زیاد خوشبو نبودن اما کاغذ سفیدها بوی خوبی میدادن. مخصوصا اگر تازه چاپ شده بودن و بوی جوهرِ چاپخونه هنوز لابه لای ورقها مونده بود. کتاب وایت بُردم هم فقط بوی ماژیک میداد.
بزرگتر که شدم سروکارم با کاغذ گلاسه و کالک و پوستی زیاد شد. مقوا هم همینطور. یادمه یه بسته ی 50تایی کاغذ گلاسه خریدم که بوی فوق العاده ای داشت. کالک و پوستی بوی خوبی نداشتن ولی از بین مقواها «کانسون» بوی خوبی میداد.
بوی مرکب خوشنویسی وقتی باهاش روی کاغذ گلاسه یک بیت از حافظ می نوشتم، شاعرانه بود!
بوی «بچه ها گل آقا» که یک صفحه درمیان رنگی بود، شیرین بود.
بوی دفتر مشق هام با هم فرق داشت. اونایی که با مداد نوشته بودم و اونایی که با خودکار بود. مشقای خودکاری خوشبوتر بودن چون کلا بوی جوهر رو بیشتر دوست داشتم.
این روزها هم بوهای آشنا و دوست داشتنی ام نشریه ی «داستان همشهری» و کتابهائیه مثل «دستور زبان عشق» و «گریه های امپراطور» و «منِ او» و «هم صدا با حلق اسماعیل» و...
حسِ بویایی برای من، چیزی سوای تمامِ حواسم بود. خوب که دقت میکنم می بینم یک جورایی بقیه ی حواس پنجگانه ام هم به حس بویایی ام وابسته ان.
وقتی با زبونم میخوام لقمه ای رو بچشم، حتما برای حس کردنِ طعمش از بینی ام کمک می گیرم.
وقتی با دستم گلبرگ های گلی رو لمس میکنم، برای تکمیل این لطافت اونو بو می کنم.
وقتی منظره ی زیبای غروب پاییز رو می بینم، چشمام رو بر هم میذارم و فقط بو می کشم.
وقتی...

      انگار شنوایی به بویایی هیچ ارتباطی نداره!!

بگو باید از کدوم جاده برم 

.......................................................
پایین نوشت1: توی این شبهای پاییزی چقدر می چسبه «رادیو هفت».
پایین نوشت2: حالِ این شبهای من: وَ واعَدنا موسی ثَلاثینَ لَیلَة...
پایین نوشت3: شعر من که عاشقم
                                       همیشه از تو گفتن است
ای که در بهارِ سبزِ نام تو
                              رسالتِ گل محمدی
                                                         شکفتن است!

- سید حسن حسینی – 


نوشته شده در دوشنبه 90/8/9ساعت 11:49 صبح توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com