سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

کوچه ی کودکی هایم
دراز بود
با دیوارهای سفید
و درختهای کم.
پُر از لِی لِی و گرگم به هوا
پُر از «مِهری» و «لیلا»!
گرما بود و شرجی
سیل بود و بارانی
صفا بود و مهربانی.
سرشار از سادگی
مملو از پاکی
لبریز از عشق
               ...کوچه ی کودکی هایم.

کوچه وقتی تو نباشی رگ خشکیده ی شهره 

..................................................
پایین نوشت1: بخش عمده ای از خاطرات کودکی هام، گره خورده با ایام دهه ی فجر و جشن های مدرسه ای و سرودهای انقلابی. یه نوستالژیِ شیرین...
پایین نوشت2: تا حالا نشده بود دو تا پست پشتِ سرهم دل نوشته های خودمو بذارم. اما حس کردم این دل نوشته برای این روزها مناسبه و اینجوری شد خلاصه.
پایین نوشت3: شاید مدتی نباشم، یا دست کم اینجا به روز نشه. ولی مدیونین اگر فکر کنین خیال دارم وبلاگ رو تعطیل کنم و از این جلف بازیا! در آینده (اگر زنده بودم) بر خواهم گشت!!
 التماس دعا...


نوشته شده در پنج شنبه 91/11/19ساعت 9:17 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com