سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

پارسال (1385) نوی همین روزا بود که من وبلاگ نویسی رو شروع کردم. اونقدر برای آغاز این کار شور و هیجان داشتم که قابل وصف نیست. یادمه یه مطلبی گذاشتم توی وبم تحت عنوان « دوربرگردان» که گزارش اجمالی بود از سالی که گذرونده بودم. توی اون مطلب به این نتیجه رسیده بودم که در سال گذشته فقط یک چیز جدید یاد گرفتم و اون هم چیزی نبود جز «غم»! [اون پست, به دلیل مشکلی که در سیستم میهن بلاگ ایجاد شده بود, حذف شد]
حالا هم که خوب فکر می کنم می بینم گرچه سال 86, سال پر افت و خیزی برای من بود, ولی کماکان بیشترین چیزی که یاد گرفتم و توش خبره شدم, همون غصه خوردن بود. کم کم می تونم فوق لیسانسشو بگیرم!!

تا چند ماه پیش اگر کسی ازم می پرسید سال 86 برات خوب بود یا بد؟ فوری جواب می دادم افتضاح! اما الان فکر می کنم که تمام خاطرات بدی که در طول سال داشتم, برام یه جور تجربه محسوب میشن. دست کم می تونم سعی کنم اشتباهات گذشته رو تکرار نکنم.

تلخ ترین و سخت ترین و ناباورانه ترین اتفاقی که در این سال برام افتاد, فوت ناگهانی شوهر عمه ام بود که بر اثر حادثه ی تصادف اتفاق افتاد. اتفاقی که هنوز با گذشت 7 ماه به شدت متاثر و غمگینم می کنه. هر بار که یادم میاد باورم نمیشه... یادآوریش هر لحظه از نو عزادارم می کنه. اون روزا که خبر بهمون داده شد, خودمون تازه از یک تصادف خطرناک جون سالم به در برده بودیم و هنوز توی شُک بودیم. این شد که خبر تصادف عمه اینا تبدیل به بزرگترین ضربه ای شد که توی این سال به من وارد شد.

کلا سال 86, سال از دست دادن خیلی از کسانی بود که به نحوی عزیز بودن: قیصر امین پور, آیت الله مجتهدی, آیت الله توسلی و کسانی که الان یادم نیست اما از دست دادنشون شبیه یک فاجعه بود.
تجربه ی اینترنتی تلخی هم داشتم که گرچه خیلی عذابم داد, اما تا حد خوبی سازنده بود. حتی به شناخت خودم کمک کرد.  

ماجرای «بنزین» از مهمترین اتفاقات سالی بود که گذشت. حکایتی بود واسه خودش! خانواده ی من از مخالفین سرسخت سهمیه بندی شدن بنزین بودن و یکی از دلایلش هم خوش سفر بودنمون بود. این آخریا داشت سهمیه مون ته می کشید!
یه اتفاق خاص دیگه هم سرمای بی سابقه ی زمستان امسال بود که تبدیل به حادثه ی غیرمترقبه شد. یا همون بلایا ی طبیعی! آخرین اتفاق مهم سال هم که «انتخابات» بود.

اما می تونم بگم خوشحال کننده ترین اتفاقی که امسال برام افتاد, آشنایی با یک عالمه دوست جدید بود! دوست هایی که به لطف وبلاگ نویسی, نصیبم شدن و به داشتن بعضی هاشون به شدت افتخار می کنم.

هیجان انگیز ترین اتفاق شیرین ِ امسال هم سفر به مشهد بود, اونم توی همون اوضاع کولاک و یخ بندان بی سابقه! شاید بدون اغراق بتونم بگم بهترین مسافرت عمرم بود.  

امسال سالی بود که من تبدیل به یک فرد شاغل شدم. حالا هر روز صبح با در دست داشتن یک کارت پرس شده به اتاق کارت زنی میرم تا ورود و خروجم رو ثبت کنم و هر ماه شیفت های مختلف بگیرم و خلاصه... کلی رفتم سر کار!! و در آخر هم قبولی در امتحان رانندگی و به طور قانونی قاتی ِ راننده ها شدن. اگر نیاز به ایاب و ذهاب داشتید در خدمتیم!

این خلاصه ایی بود از مهم ترین اتفاقات تلخ و شیرین سال 1386. انشالله بتونم ( و بتونیم) سال 1387 رو خیلی بهتر از سال پیش بسازیم.

 نرم نرمک میرسد اینک بهار/ خوش به حال روزگار

 سال نو همگی مبارک... گرچه:

بهار آن است که خود ببوید             نه آنکه تقویم بگوید...

............................................
پایین نوشت1: این دیگه آخریش بود... تا سال بعد.
پایین نوشت2: کارت پستالی که مشاهده کردین یکی از کارهای تصویرسازی دوران دانشجوئیمه که مربوط به نوروز سال 83 میشه. البته قابل شما رو نداره! (تاریخ انقضاشو رد کرده... ولی هنوز فاسد نشده!)
پایین نوشت3: نمی دونم کی ماهی کوچولوی منو چشم زد که 3 روز مونده به تحویل سال مُرد! از نوروز پارسال تا حالا مونده بود. هر کی چشمش کرده خودش دستشو ببره بالا!... نبود؟!

پایین نوشت4:
دعوتت می کنم امشب به دلی که بی تو سرده
                                                به دلی که پاره پاره س به دلی که توبه کرده

...

 

 

 

 

                                                   1

 

                                                   2

 

                                                   3

 


نوشته شده در چهارشنبه 86/12/29ساعت 5:45 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com