سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

انگار همین دیروز بود...

هم 2 ساله شدی و هم بیست و هفت ساله!

خلوت ِ من!

تــــولــدت مبــــــارک

 

غبار ِ خط، بپوشانید خورشید رُخش یا رب     حیات جاودانش ده که حُسن جاودان دارد

.................................................
پایین نوشت1: دوست داشتم برای وبلاگم یه جشن تولد مفصل می گرفتم. اما نه فرصتش بود، نه امکانش و نه توانش! انشالله سال بعد.
پایین نوشت2: از این روزهای درگیری و اغتشاش حالم به هم می خوره. احساس خفگی دارم. خطبه های رهبر توی نماز جمعه قدری آرومم کرد.
ای گل نرگس... ادرکنی.
پایین نوشت3: متاسفانه به دلیل ویروسی شدن سیستمم برای متصل شدن به نت هم دچار مشکل میشم. اینه که تا اطلاع ثانوی امکان سر زدن به وبلاگ های دوستان رو نخواهم داشت. همینکه ویروس محترمه* اجازه داد تا وبلاگم رو به روز کنم جای شکر داره!

 

*حدس می زنم ویروسه مونث باشه. شاید به خاطر نحوه ی زیرکانه ی انتشارش باشه!!


نوشته شده در یکشنبه 88/3/31ساعت 4:39 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |

اولین باری که موضوع انتخابات و رای دادن برام مطرح شد کلاس دوم راهنمایی بودم. خودم نمی تونستم رای بدم اما حسابی توی جوّ انتخابات قرار گرفته بودم و یواش یواش داشتم پی به اهمیت این همه پرسی می بردم. اصلا فکر می کنم از همون سنین بود که برای اولین بار درباره ی یک مسئله ی سیاسی ِ کشورم فکر و اظهار نظر می کردم.

اون روزها اطلاعاتم خیلی کم بود (مثل همین روزها!) و به طور ناخوداگاه نظرم همون طرز فکر و نظر خانواده م بود. طبیعتا من هم طرفدار اون کاندیدایی بودم که مامان و بابام قصد داشتن بهش رای بدن.

توی مدرسه مون، با وجودی که هیچ کس واجد رای دادن نبود، اما حرف از انتخابات و ما به فلانی رای میدیم و این چیزها نقل کلاس ها شده بود. تازه اون موقع ها بود که متوجه شدم طرز فکر و نظرات مردم، چقدر با هم متفاوته. فهمیدم «وحدت» چقدر بین آدم ها کم شده... گُم شده...

نتیجه ی انتخابات اون سال، رئیس جمهور شدن ِ «سید محمد خاتمی» بود.اما جوّ ریاکارانه و تشنج زای پیش از انتخابات، منو متوجه خیلی چیزها کرد. خیلی چیزهایی که درکشون آشکارا تلخ بود و باورش برای نوجوان ساده ای مثل من، سخت. باورم نمی شد که صحنه ی یک همه پرسی، تبدیل به صحنه ی جنگ و تفرقه افکنی بشه و مردم به راحتی بپذیرن که دسته دسته و حزب حزب از همدیگه فاصله بگیرن.

اما حالا، حالا که تجربه ی شرکت در چند انتخابات اساسی رو از سر گذروندم می بینم دنیامون طوری شده که بدون این حزبها و دسته ها راه به جایی نمی بریم. می بینم که من هم مجبورم برای اظهار عقایدم از کاندید مورد نظرم دفاع کنم و برای توجیه دفاع کردنم لازم میشه رقبای کاندیدم رو تخریب کنم. باید برای بالا بردن یک فرد، بقیه ی افراد رو پَست کرد و پایین آورد..!

چندین بار (بیشتر توی دوران دانشجویی) با افرادی که قصد رای دادن نداشتن بحث کرده بودم و با کلی آب و تاب تلاش کرده بودم تا به رای دادن قانعشون کنم. اما الان از اون تب و تاب کاسته شده. نه اینکه توی اصل موضوع (رای دادن یا ندادن) شک داشته باشم، نه. بلکه اون افرادی که رای نمی دادن توی نظرم چنان بی ارزش شدن که دلیلی نمی بینم برای متقاعد کردنشون به خودم زحمت بدم. چراکه هر انسان عاقل و بالغی با کمی تفکر، متوجه منافع رای دادن نسبت به کنار گرفتن و رای ندادن میشه. اینکه رای ندادن ِ هر کس قبل از هر چیز، برای خودِ اون فرد ضرر به حساب میاد تا دیگران.

این روزها خیلی برای مهم نیست که کی رای میده یا به چه افرادی رای میده. برام مهم نیست کاندید مورد نظرم رای بیاره یا نیاره. تنها چیزی که مهمه حضور داشتن و توی میدون بودنه. چیزی که مهمه رای دادن و اهمیت دادن به آینده ی یک ملته.

اینکه آخرش چی میشه و چه کسی رئیس جمهور میشه اونقدر مهم نیست که « وحدت داشتن » مهمه.

.............................................................
پایین نوشت1: شهادت مظلوما نه ی حضرت فاطمه ی زهرا (س) رو تسلیت میگم که اگر چه گذشته اما فقط بردن نامش در اینجا باعث برکته.
پایین نوشت2: یک جورهایی توی نوعی باتلاق گیر کردم. باتلاقی که نه راه پیش دارم و نه راه پس و نه حتی کمکی از کسی برمیاد. فقط با دست و پا زدن بیشتر فرو میرم. شاید هم نوعی امتحان باشه اما برای رهایی و پیروزی التماس دعا دارم.
پایین نوشت3:

حسرتی گر به دلم هست همان دوری توست    من پرستوی خزان دیده و خاموش توام


نوشته شده در جمعه 88/3/8ساعت 10:18 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com