سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

- گوشت گوساله هم دارین؟
- بـــله.
- یک کیلو لطف کنین. برای چرخ می خوام.

ساطور در هوا چرخید و گوشتِ بی زبان شقه شقه شد.

- یک کیلو هم گوشت گوسفند بذارین لطفا. بدون استخون باشه بی زحمت. برای خورشت می خوام.
- بدون استخون نمیدیم حاج خانم. ما گوشتو با استخونش می خریم، با اسستخونش هم می فروشیم.
- !!...
- ماهیچه بذارم یا گردن یا سینه؟

هاج و واج مونده بودم. تا آن موقع قصابی نرفته بودم و عمرا نمی تونستم فرق بین اینهایی که گفت رو تشخیص بدم.

- ماهیچه بذارم؟

هنوز نمی دونستم چه جوابی بدم. یا اصلا کدومش بهتره! شرمنده و دستپاچه شدم. روی پوستم دونه های عرق نشسته بود. وحشت کرده بودم از اینکه فروشنده بفهمه من فرقِ بین ماهیچه و سینه و گردن رو نمی دونم.

- حاج خانوم؟!!
- بـ بـ بذارین هر چی گذاشتین.

فکر کنم ضایع ترین جواب ممکن رو دادم! زیاد طول نکشید تا فروشنده نگاه متعجبش رو از این همه معطل کردنِ من برداشت و مشغول سلاخی کردن گوشتش شد.
حسابی خجالت کشیده بودم. داشتم آب می شدم!

- دست شما درد نکنه. چقدر شد؟

بقیه ی پولو گرفتم و بدون شمردن ومطمئن شدن از اینکه درست حساب کرده، از مغازه پریدم بیرون. توی راهی که تا خونه می رفتم یادم افتاد که الان نمی دونم چه بخشی از گوشت رو برام گذاشته و حتی روم نمی شد بپرسم!

همه ی این خجالت کشیدن ها و هل کردن ها برای این بود که اون فروشنده ی ناشناس نفهمه من گوشت شناس نیستم.
ای کاش بجای این، جرئت ابراز ندونستن داشتم و دست کم یک چیز جدید یاد می گرفتم. اینجوری دفعه ی بعدی که رفتم قصابی آبروریزی نمی کنم!

..........................................................
پایین نوشت1: همون بهتر که خریدِ خونه به عهده ی مرد خونه باشه!
پایین نوشت2: خدا خیر بده پارسی بلاگ رو که باعث میشه ملت روز تولد دوستانشون رو فراموش نکنن!!


نوشته شده در شنبه 89/6/27ساعت 5:36 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |

تو قادری
قدرِ تک تکِ حاجت های ما
بخشنده و مهربان باشی.

تو قادری
قدرِ قطره قطره اشکهای ما
صبور و مهربان باشی.

توقادری
قدرِ لحظه لحظه دل شکستن های ما
بزرگ و مهربان باشی.

در این شبهای قـــــدر
تنها تو قادری...

...................................................
پایین نوشت: اگر یک شب وجود داشته باشه که در اون خدا به زمین میاد و با چشم ها دیده میشه، اون شب، شب قدره. پس بجنب تا نرفته!...


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/10ساعت 1:29 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |

پروردگارا! ما در درگاهت آرزوی دراز و بسیار داریم، ما به در گاهت امیدی بزرگ داریم، نافرمانی ات کردیم اما امید داریم بر ما بپوشی.
و اگر چه ما مستحق رحمتت نیستیم، پس تو اهل آنی که به ما ببخشی.
ای آمرزنده ی گناه! ای پذیرنده ی توبه! کجاست پرده پوشی نیکت، کجاست گذشت والایت، کجاست گشایش نزدیکت، کجاست رحمت واسعت، کجاست بخششهای گوارایت، کجاست فضل عظیمت، کجاست احسات دیرینت.
قسم به عزتت ای آقایم! اگر برانیَم، نروم از دَرَت.
مرا توبه ده تا نافرمانی ات نکنم، والهام کن به من کار خیر و عمل به آن را، و در شب و روز ترسِ از تو را.
خدایا! زنده و مرده ی ما را بیامرز.
ما را به ذکرت مشغول دار و از خشمت پناه ده و از عذابت در امان دار.

پروردگارا! شاید دیدی روگردانم ازتو، یا شاید دیدی شکرگذار نعمت هایت نیستم، یا شاید دیدی از غافلانم، یا شاید دیدی هم انس با مجالس بیهودگانم، یا شاید دوست نداشتی دعایم را بشنوی.
کرمت پروردگارا برتر است از مکافات مقصران. پس پناهنده ام به فضلت و گریزانم از تو به سویت*...

 

رمضان المبارک-ماه خدا

... و زیر سقف بلندت پرندگی بکنم       و غرق این همه امواج، بندگی بکنم**

............................................................
* فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی
** شعر از مریم سقلاطونی

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 2:51 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com