خلوت من
می خواستم از خاطرات نوروز امسال بنویسم، خوب که فکر کردم دیدم اتفاق قابل عرضی نبوده. جز دید و بازدیدها و دیدنِ فسقلی هایی که حالا بزرگ شده بودند و بزرگ هایی که پیر. مجردانی که متاهل شده بودند و لباس های عیدی که نو بودند و ظرف های آجیلی که خالی شده بودند و عیدی هایی که کم و زیاد شده بودند.
توضیح تصویر: مشهد مقدس- خ امام رضا (ع)- مقابل حرم. هفته ی آخرِ اسفند90. - محمدعلی بهمنی-
خانه هایی که کوچک شده بودند و خانه هایی که قد کشیده بودند! ماشین هایی که ارتقا داده شده بودند و شیرینی اش را هم ندادند! و بعد، یاد عزیزانی که دیگر نبودند.
از روی همه ی این خاطرات که پریدم، برخورد کردم به خاطره ی بستری شدنِ مادربزرگ در تعطیلات نوروز. اینکه سیزدهمان را در بیمارستان آپادانای اهواز به در کردیم! بیمارستان به شدت خلوت بود و توی بخش زنان تنها 2 بیمار وجود داشت. خالی بودنِ بیمارستان یک جورهایی خوشحالم کرده بود. بخصوص وقتی بخش نوزادان را سَرَکی کشیدم که خالی از سَکَنه بود! مادر بزرگ چند روزی مهمانِ بیمارستانِ خلوتی بود که مثلا بیست و شش سال پیش من در آن متولد شده بودم.(مثلا اش به این خاطر است که آن موقع محلِ بیمارستان در جای دیگری بود.)
بعد از اینها هم خاطره ی «پاگشا شدن» و امیدیه رفتن و در رودخانه ی «مارون» آب بازی کردن را داشتیم که البته خوش گذشت، اما نوروزِ امسال را متمایز از سالهای پیش نکرد. در واقع تعطیلات امسال مثل هر سال بود. فقط من، به طرزعجیبی شاد بودم و حسِ رهایی داشتم. به طوری که خودم هم از این همه انرژی و شادی که در وجودم حس میکردم، متحیر شدم... و البته کمی هم ترسیدم!
به هر ترتیب، نوروز 91 هم گذشت. اکنون حالِ من خوب است اما،... حالِ من خوب نیست!
...........................................................
پایین نوشت1: فاطمه (س)! خدا تو را چند روزی به زمینیان امانت داد تا بدانند که راز آفرینش زن چیست؟... سلام بر تو! سلام بر پدرت و سلام بر شوی همیشه استوارت.
پایین نوشت2: ناگاه تر از شعر، صدا می زنی ام
- تا -
پرواز کند
این منِ در خویش تنیده...
Design By : RoozGozar.com |