خلوت من

چند سالی میشه که گواهینامه گرفتم. اما تا پارسال خودم رو راننده به حساب نمی آوردم. اینکه چی شد تا من بلاخره به خودم جرات رانندگی دادم مربوط میشه به اطرافیانم. چند تا از خانم های همسایه که به طور رقابتی و با هم گواهینامه گرفته بودن رو می دیدم که با وجود عدم تسلط کافی نسبت به رانندگی، با اعتماد به نفسی بالا رانندگی می کردن و چقدر هم که کلاس می گذاشتن! دیدنِ رانندگیِ اونها برای منی که مطمئن بودم دست فرمونم بهتره بسیار امید بخش بود. در نهایت هم گواهینامه گرفتن دخترعمه و رانندگی اش در خیابونهای تهران اون هم در حالی که می دونستم کمی جرات مندتر از اون هستم، باعث شد تا تلنگری بشه برام و به هر قیمتی شده به تنهایی و با اعتماد به نفس پشت ماشین بشینم.

نتیجه ی این چشم و هم چشمی ها این بود که بلاخره شاخ غول رو بشکنم و یک روز همه ی جراتم رو جمع کنم و خودمو بسپارم به جاده. حالا اگر چه هنوز هم اون اعتماد به نفسی که باید رو به دست نیاوردم اما دست کم خودم رو «راننده» به حساب میارم.

?

یادم افتاد به اولین باری که قرار بود به تنهایی سوار هواپیما بشم و از شدت استرس، شبِ قبلش خواب نرفتم. فقط زمانی که هواپیما نشست و پاهامو روی آسفالت فرودگاه گذاشتم فهمیدم که یک شاخ غولِ دیگه رو هم شکستم.

?

شهری که این روزها ساکنش شدم، شهر سوسک هاست! به عبارتی آمار سوسکها در این شهر بسیار بالاست و اصلا هم مختصِ خانه ی ما و یا حتی همسایه ی ما نیست. یک مصیبت همگانی ست! در واقع در فصل تابستان هیچ تضمینی وجود نداره که نشسته باشی و ناگهان پاهای وحشتناک یک سوسک غول پیکر رو روی انگشتانت حس نکنی! یا حتی خوابیده باشی و بیدار که شدی سوسکی رو روی بالش، درست مقابل چشمانت مشاهده کنی!! با سَر دادن جیغ بنفش هم سوسک بیچاره رو دستپاچه کنی و اون هم به جای فرار کردن، بپره روی هیکلت! (ابدا فکر نکنین که این فقط یه تخیله. بلکه یک حقیقت تلخه)

از اونجایی که خیلی وقتها همسر محترم و البته سوسک کش شجاع (!) هم در محلِ کار به سر می برن، به ناچار لازم میشه که خودم به تنهایی به جنگِ این سوسکهای غول پیکر برم. اوایل غیر ممکن بود و دیدن یکی از این حشرات چندش آور، تمام قدرت بدنی و حتی عقلیِ منو نابود می کرد. اما وقتی توی خونه تنها باشی و البته یک سوسک محترم این تنهایی رو بر هم زده باشه، چاره ای نیست جز جمع کردنِ تمام جرات و شجاعتی که در کُل عمرت داشتی. در این حالت، غول هم که باشه شکستش میدی.

.....................................................
پایین نوشت1: یک نکته رو راجع به سوسکها نگفتم. اینکه هر قدر هم شجاع باشم نمی شه که ازشون نترسم!
پایین نوشت2: داریم به روزهای نمایشگاه کتاب تهران نزدیک میشیم. خدایا! میشه ازت بخوام امسال جور کنی برم نمایشگاه؟
پایین نوشت3: این واژه ها صراحت تنهایی من اند     با این همه- مخواه که تنها ببینی ام

- محمدعلی بهمنی -


نوشته شده در جمعه 90/2/9ساعت 1:38 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com