خلوت من
چند وقت پیش با خانم همسایه فیلمی تماشا می کردیم که موضوع رمانتیکی داشت. پسر پولداری که عاشق دختر فقیری بود و برای به دست آوردن دلِ اون دختر دست به هر کاری میزد. از پسر تلاش و سماجت بود و از دختر انکار و لجبازی. کار نداریم که آخرش چی شد اما همونطور که تماشا میکردیم خانم همسایه آهی کشید و گفت: «خدا شانس بده! کاش شوهرای ما هم یکی از این کارا رو برای ما می کردن!» خنده ام گرفته بود، اما چیزی نگفتم. بعدا که بیشتر به حرفش فکر کردم یادم افتاد که من هم زمانی با دیدن صحنه های رمانتیک یک فیلم یا خوندنش در یک کتاب آرزو می کردم در آینده همچین زندگی رمانتیکی داشته باشم. حتی خیلی آرمانی و رمانتیک تر فکر می کردم. اینکه همسر من باید از آسمونها اومده باشه سوار بر چیزی تو مایه های همون اسب سفید! یا یک روز که در سفری به کنار دریا به سر می برم، خیلی رمانتیکانه از پشت سر به سمتم بیاد و شاخه گلی بهم تقدیم کنه. فکر می کردم با یک بار دیدن باید عاشقم بشه و تا همیشه بمیره برام! (خودم حالت تهوع گرفتم!) اما این حالت زیاد طول نکشید و الان خیلی وقته که فهمیدم زندگی فیلم یا قصه نیست. از اول هم قرار نبوده اینطور باشه. اینکه همسرم از آسمون بیاد یا از توی لُپ لُپ پیداش بشه و در 24ساعت شبانه روز در حالِ ابراز علاقه به من باشه، شاید در ظاهر قشنگ و خواستنی به نظر بیاد، اما در واقعیت مسخره و خنده داره. مدتی میشه که فهمیدم همسرم رو و زندگی ام رو نباید با قصه ها و فیلم ها و حتی با زندگی دیگران مقایسه کنم. چراکه هر فردی برای محبت کردن می تونه سبک خودش رو داشته باشه و اگر همسرِ من وقتی توی فرودگاه اومد دنبالم، شاخه گلی در دست نداشت ثابت نمی کنه که بی محبته. می شد دنیا به زیبایی داستان ها، رویایی باشه. اما فکر می کنم اگر قرار بود تا این حد همه چیز خوب باشه، ممکن بود هیچ پیشرفتی در زندگی انسان ها رخ نده. [حتی همین فیلمها و قصه ها و ترانه ها هم دیگه جذابیت نداشتن] به هر حال همین نواقص و سختی هاست که انسان رو وادار به فکر کردن و چاره اندیشی می کنه. امیدوارم خانم همسایه اون حرف رو از تهِ دلش نگفته باشه که زیاد غصه بخوره. اما باید بدونه برای داشتن یک زندگی شیرین و حتی رمانتیک نمیشه مثل تماشای یک فیلم فقط نشست و دستها رو زیر چانه گذاشت و منتظر بود. بلکه باید بلند شد و کاری کرد.
.................................................. پایین نوشت2: صورت یــــــــار مرا صورتـــــگرا بی نـــاز کش
پایین نوشت1: در لیله الرغائب، یادی از ما هم بکنید.
چون به نــازش می رسی بگذار مــن خواهم کشید
*عنوان از فریدون مشیری: «دوستت دارم» را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام!
Design By : RoozGozar.com |