سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

هو المصور

شهرکی که ما داخلش ساکن هستیم، زیاد یزرگ نیست اما یه سینمای قدیمی داره که همیشه فیلمهای در حالِ اکران رو با تاخیر پخش میکنه. یعنی زمانی که نوبت اکران یک فیلم در سراسر کشور به پایان می رسه، تازه سینمای ما از خواب بیدار میشه و فیلم رو نمایش میده. مدتی پیش خبردار شدیم «آقا یوسف» رو آورده و با همسرم به سینما رفتیم. مسئول گیشه در حال چرت زدن بود و ما رو که دید گفت:«چون هیچ کس نیومده، نمی تونیم توی این سانس فیلم رو نمایش بدیم. شاید سانس بعدی!»
این سینما همیشه خلوت بود. اما نه دیگه تا این حد که هیچ کسی نباشه و اصلا سانس کنسل بشه. دست از پا درازتر به خونه برگشتیم و فکر کردیم بهتره فردا بریم. فردا شد و مجددا با همسرم به طرف سینما رفتیم و این دفعه کیسه ای از چیپس ها و تنقلات هم در دست داشتیم. خوشحال و خندان، قدحِ باده به دست (!) به سینما رسیدیم. اما... باز هم هیچ  خبری نبود و دریغ از یک تماشاچی! طفلک مسئول گیشه هم شرمنده ی ما شده بود. با نا امیدی و آروم آروم داشتیم از سینما دور می شدیم که متوجه شدیم دختر نوجوانی به همراه مردی که یحتمل پدرش بود به سمت گیشه رفتن. همونجا ایستادیم تا مطمئن بشیم اونا هم تماشاچی هستن. طولی نکشید که زن و شوهر جوانی هم جلوی درب سینما توقف کردن و من و همسرم هم خودمونو به اونا رسوندیم. حالا شده بودیم6 نفر و مسئول گیشه- که ظاهرا آپاراتچی هم بود- راضی شد فیلم رو برامون پخش کنه و خلاصه بلیط ها صادر شد.
6 نفرمون وارد سالنِ سینما که شدیم با لبخندهای معناداری به هم نگاه می کردیم و خوشحال از این پیروزی! همین یک قلم رو تجربه نکرده بودم که بحمدالله حاصل شد. اکران یک فیلم در سینما برای 6 نفر! فیلم خیلی سریع شروع شد و آنتراکی هم بینش نبود و خوشبختانه به دل هر 6 نفرمون نشست و زمانی که چراغها روشن شدن و از روی صندلی ها بلند شدیم، مجددا لبخند رضایتی به هم تحویل دادیم و جلوی درب سینما از هم خداحافظی کردیم.

دشمنت شرمنده!

«آقا یوسف» ساخته ی «علی رفیعی» فیلم نسبتا خوش ساختی بود که با وجود روایت آرومی که داشت، ذهن بیننده رو به حد کافی با موضوع درگیر می کرد. «آقا یوسف» قصه ی مرد بازنشسته ای بود (مهدی هاشمی) که دور از چشم تنها دخترش (هانیه توسلی) نظافت خانه های مردم رو انجام میداد. اون می فهمه دخترش - رعنا- که تاتر کار می کنه، عاشق مردی شده و قصد داره با اون به کانادا بره. موضوع برای آقا یوسفی که همه ی زندگیش رو وقف دخترش کرده بوده، وحشتناک تر از کابوسه.
«آقا یوسف» قصه ی ساده و آشنایی داره که دغدغه اش بیش از هر چیز احترام به پدر و مادر و اهمیت خانواده س. داشتن این هدفِ والا به عقیده ی من تا حد زیادی می تونه نواقص فیلم رو پوشش بده. همچنین بازی خوبِ اغلب بازیگران مثل «صابر ابر» که علارغم نقش کوتاهی که داشت، بسیار اثر گذار بود. و البته بازی قابل قبول «مهدی هاشمی» که باعث شد از بازیِ ضعیفش در «آلزایمر» چشم پوشی کرده و تحسینش کنم.

.......................................................
پایین نوشت1: با این دیالوگ شهاب حسینی در «شوق پرواز» کلی حال کردم: جنگ احساس مسئولیه، نه شلیک گلوله!
پایین نوشت2: «جدایی نادر از سیمین» هم حکایتی شد برای خودش. اما سوال هایی هم این میون مطرح شد. سوال هایی مثل اینکه: چرا اصغر فرهادی جایزه گرفت؟ و مگر «جدایی نادر از سیمین» چه برگ برنده ای داشت که تا این حد مورد توجه واقع شد؟...
پایین نوشت3:

دل من پشت سرت کاسه ی آبی شد و ریخت
کی شود پیش قــدم های تـــو اســــفند شوم...


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5ساعت 2:16 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com