خلوت من
هوالحفیظ رفته بودم به یه مسافرت هفت روزه. با خانواده و به همراه چهار ماشین! عالی بود و بسیار خوش گذشت. حتی پلیس های جاده ای هم دستشون درد نکنه، اصلا گیر ندادن! ما هم مثل یک شهروند خیلی منضبط و قانون مدار، با سرعت مطمئنه و رعایت همه ی قوانین رانندگی کردیم. توضیح تصویر: مزرعه ی آفتابگردان- جاده ی جنگل گلستان به گرگان- شهریور 1391 دیگر بهار در سبد روزگار نیست -فاضل نظری-
حرکتِ ما از مشهد به شمال بود و بعد هم از شمال به مشهد. شمال طبق معمول شرجی بود و یک بند عرق می ریختیم و با همون وضع برمی گشتیم به ویلا جلوی کولر. با این حساب خدا خیلی بهم لطف کرد که مریض نشدم، چون تقریبا همه تا پایان سفر مریض شدن. این فکر کنم به خاطر دعای ویژه ای بود که پیش از سفرم کردم...
دوچرخه سواری و بدمینتون و کنار دریا و طبیعت و عکس دسته جمعی و کنسرت رایگان و...
در مشهد هتلمون کمی کوچیک بود و جامون محدود، اما بیشتر از انتظار خوش گذشت. نمی تونم بگم سیرِ دلم زیارت کردم – شاید چون حرم خیلی شلوغ بود- اما زیارت خوبی بود. شنا و آب بازی در «پارک ساحلی آفتاب» و خرید از «الماس شرق» و جیغ و هیجان در «کوهستان پارک شادی» هم از برنامه های جنبیِ سفر بود که فکر کنم بیشتر از زیارت وقتمون رو گرفت!
قصد نوشتنِ سفرنامه نداشتم و بیشتر دلم می خواست خاطره ی شیرین این سفر رو در خلوتم ثبت کرده باشم. برای همین خلاصه نویسی شد.
جای همه ی عزیزان خالی و انشالله خدا نصیب همه بکنه.
............................................
پایین نوشت1: فیلم «نارنجی پوش» رو دیدم. توی اون یک ساعت و 45دقیقه ای که توی سینما بودم داشتم لذت می بردم. بسیارخوش ساخت بود و بازی «حامد بهداد» بعد از مدتها به دلم نشست. در مقایسه با فیلمهایی که اخیرا دیده بودم (زندگی خصوصی، پس کوچه های شمرون، خیابان بیست و چهارم و...) خیلی امیدوار کننده بود.
پایین نوشت2: یک کتاب باقلوا خوندم که یحتمل موضوع مطلبِ بعدیِ وبلاگ باشه.
پایین نوشت3:
دیگر «قرار» نیست نه! دیگر قرار نیست
شادم که زود می گذرد شادی ام، ولی
غم می خورم که هیچ غمی ماندگار نیست
Design By : RoozGozar.com |