سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

یکی بود یکی نبود.
آن یکی که بود, تنها بود
غمگین بود
خسته بود از ظلم
کلافه بود از تبعیض.
فریاد زد
آنچنان که به گوش ها برسد.
صدا آشنا بود
صدا صادق بود,
به دل ها نشست.
دل ها یکی شد
ولی هم صدا نشد.
همه ترسیدند.
همه فکر کردند:
من اگر بنشینم, تو اگر بنشینی, چه کسی برخیزد؟
و سپس اندیشیدند:
من اگر برخیزم, تو اگر برخیزی, همه بر می خیزند
و همه برخاستند
همه هم صدا شدند
دیگر کسی تنها نبود
همه بودند و یکی نبود.

یکی با همه بود
یکی که رهبر همه بود...
یکی گفت:

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

یکی آمد
یکی با آمدنش بهار آورد.
یکی شهادت را معنا کرد
یکی در خون غلطید
یکی عاشق شد.

... همه پیروز شدند!
و
خدا بود و دیگر هیچ نبود...

 

 

- بیست و نهمین بهارت مبارک -

.................................................
پانوشت 1: محرم تمام شد... محرم ِ دل شروع!

پانوشت 2: ما رو گذاشتن سر کار. جدی جدی سر کار گذاشته شدم! حالا این بماند که فوق دیپلم گرافیک هیچ ارتباطی با منشی بخش رادیولوژی یک بیمارستان نداره, اما از بیکار موندن و هی خزعبلات توی وبلاگ نوشتن که بهتره!!

پانوشت 3: "رقص پرواز" زیبا بود. ولی...


نوشته شده در یکشنبه 86/11/21ساعت 10:31 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com