سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

جایی چیز قشنگی خوندم که درباره ی شهید چمران بود از قول همسرش. دقیقش یادم نیست اما همچین چیزی بود:

هنگامی که به خواستگاری آمده بود, مادرم به او گفت:" تو نمی توانی با دختر من ازدواج کنی. دختر من هر روز صبح که از خواب بیدار می شود, تا قبل از اینکه مسواک بزند, یک نفر تخت خوابش را مرتب کرده و صبحانه اش را به همراه شیر به اتاقش برده است."

چمران گفت:" من نمی توانم برای ایشان مستخدم بگیرم. اما قول می دهم همیشه تخت خوابشان را مرتب کرده و صبحانه را در اتاق, روی تختشان بگذارم."

ایشان تا اواخر عمرشان اِصرار داشتند که رخت خوابم را خودشان مرتب و صبحانه را نیز آماده کنند.

این مطلب رو (که توی یک مجله دیده بودم) چندین بار خوندم و هر بار, بیشتر از قبل ازش لذت بردم. یادم افتاد به محبت کردن امام به همسرش و اون نامه ی محبت آمیز. از دیدن نامه ی امام خمینی (ره) هم به شدت انگشت به دهن موندم! یادمه که توی وبلاگ دنیای جوانی خونده بودمش:

این نامه حضرت امام خمینی (ره) در سن 31سالگی به خانمش هست که در زمان عزیمت ایشان به عربستان برای انجام اعمال حج ، توی کشتی نوشته اند.   
تصدقت شوم ‍، الهی قربانت بروم ، در این مدت که مبتلای جدائی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم، امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند.
حال من با هر شدتی که باشد می گذرد ولی بحمدالله تا کنون هر چه پیش آمده خوش بوده و الان در شهر زیبای بیروت هستم ‍. 
حقیقتا جای شما خالی منظره خوش دارد . صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد.
ایام عمر و عزت مستدام
تصدقت ، قربانت ، روح الله  

مخلص کلام. محبت, اون چیزی نیست که ما انجام میدیم... خیلی زیبا تره!

 

........................................................
پایین نوشت1: پسر عمو شایان یک بار دیگه برای ما افتخار کسب کرد. موفق شد در جشنواره ی نخبگان بسیجی رتبه ی اول رو کسب کنه و با کوله باری از افتخارات, از تهران برگشت. احتمالا خودش از جزئیات بیشتر این جشنواره توی وبلاگش خواهد گفت. اما من همین جا صمیمانه این موفقیت رو بهش تبریک میگم.
پایین نوشت2: هنوز پس لرزه های انتخابات قبلی تموم نشده باید دوباره بریم پای صندوق های رای! می ترسم صفحه ی مهرهای انتخابات شناسنامه م پر بشه و دیگه نتونم رای بدم!!

پایین نوشت آخر: محبت تو زیباست, اما
دل من سنگ...
      


نوشته شده در یکشنبه 87/2/1ساعت 11:31 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com