خلوت من
مرا عاشق خودت بکن. بگذار خاکستری هم نماند از من بگذار جز خودت مرا برای عاشقت شدن، ..................................................... هر شب کنار مقبره ها راه می روم شاید هوای زیستنم را عوض کنم از عزاداریهای منظم خوشم نمیاد. از اینکه گروهی صف های منظمی تشکیل بدن و سینه بزنن بدم میاد. یا صف های طولانی زنجیر زنی که دیگه خیلی مسخره اس! عزاداری باید شبیه « عـــزا » باشه. ما کی قراره یاد بگیریم که « حسین » (ع) عزیزترین کسمون بود؟... ............................................................. عمریست زیر بیرقتان جا گرفته ایم یک قطره اشک داده و دریا گرفته ایم و تو این بار و من این بار سلام ای بهترین بهانه ی اشک هایم... الحمد الله عَلی عَظیم رَزیّتی خدای را سپاس بر این غم سنگین که در سینه ی من است - زیارت عاشورا- ...................................................... گفتم هوای میــکده غـــم می برد زدل گفتا خوش آنکسان که دلـــی شادمان کنند پایین نوشت3: گرچه چندان دل و دماغ ندارم، ولی بایستی به رسم وبلاگ نویسان، به دوستان سر بزنم و از همه تشکر کنم.
و روزها و شب ها
تنها در حسرت تو
سپری شوند.
ذکری نباشد بر لبانم
و زیبا ترین سخنم
نام تو باشد.
بمیران...
پایین نوشت1: چهارم آذرماه هشتاد و شیش بود که اینو نوشتم. یک شب که خسته بودم از تعلقات زمینی، با این نوشته به درگاهش التماس کردم که سراسر وجودم رو پُر کنه از خودش و خودش و خودش...
پایین نوشت2: برخی تعلقات زمینی، تجربه ی خوبی هستن برای بریدن از تمام تعلقات زمینی!
پایین نوشت3: و سرانجام غزه... (خدایا شکرت)
از دسته های سینه زنی ِ خودجوش خوشم میاد. همون هایی که هیچ نظمی رو رعایت نمی کنن و در عوض با نهایت خلوص، به سر و سینه می کوبن. همون هایی که به دور از هرگونه اسم و رسم یا چشم و هم چشمی، فقط اومدن که استفاده ی حقیقی ببرن از این شب ها.
به نظرم قدیم ترا شیوه ی عزاداری مردم قشنگ تر بود. یعضی از شهرها عزاداریهاشون خلاصه میشد در سخنرانی و مرثیه خوانی و نوحه و سینه زنی. دیگه نه خبری از زنجیر و قمه بود، نه این همه عَلمَ جورواجور که بیشتر برای رو کم کنی ساخته میشن تا برای امام حسین! اما الان عزاداری امام حسین برای دسته های عزاداری، شده یه بازی. عملا با ساختن این همه عَلمَ ِ کوتاه و بلند و این تمثال های گوناگون (که معلوم نیست ساختنشون حلال باشه) دارن بازی می کنن و اسمش رو هم گذاشتن عزاداری. من که میون این دسته های رنگارنگ هیچ « عــزایی » نمی بینم.
اینها همه اش جداست از اون آدم هایی که برای نمایش دادن خودشون به مجلس های عزاداری میان! [ یادم افتاد به چیزی که تازگیا شنیدم. اینکه آرایشگاههای مردانه بیشترین مشتری رو در شبهای تاسوعا و عاشورا دارن!!] حتی از این نظم های خاصی که به دسته های سینه زنی - حین سینه زدن- داده میشه خوشم نمیاد. سینه زنی «واحد» یا «بوشهری» یا با ضرب تند و الخ!
من دوست دارم سینه زدن، خودش بیاد. یعنی تو اونقدر از شنیدن ماجرای ظهر عاشورا دلت به درد بیاد که از شدت ناراحتی به سر و سینه ات بکوبی. مثل زن هایی که روی پا می زنن و ناله و شیون می کنن. انگار عزیزترین کسشون رو از دست دادن.
پایین نوشت1: وقتی شنیدم تماشاگران ترکیه ای، حین مسابقه بسکتبال تیم های ترکیه و اسرائیل، بازیکنان اسرائیلی رو با پرتاب اشیاء از زمین اخراج کردن، دلم خنک شد!
پایین نوشت2: این روزها تلویزیون صحنه های جالبی از عزاداری یزدی ها نشون میداد. از این همه شکوه و وحدت مردم (که هیچ نظم خاصی هم نداشت) لذت بردم.
پایین نوشت3: با همه ی اینها بابام حرف قشنگی میزد. می گفت عزاداری کردن ایرانیا برای امام حسین (ع)، بیشتر به عاشقی کردن می مونه تا عزاداری...
پایین نوشت آخر:
به ناگاه می رسی از راه.
با قلبی وسیع تر از هر بار
عزادارت می شوم.
پایین نوشت1: غـــــــــزه... (نمی دانم چه می خواهم بگویم/ زبانم در دهان باز بسته است)
پایین نوشت2: امسال برای اولین بار بود که شب یلدا، برام شب مهمی شد!
...
مرغ کم حوصله را گو غـــم خود خور که براو گو، نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن
پایین نوشت آخر: چاره ای نمونده جز رفتن و رفتن...
Design By : RoozGozar.com |