سفارش تبلیغ
صبا ویژن


گاهی گم می شوم
در زمان
در رنگ ها، طعم ها.

گاهی دور می شوم
از زبان
عقیده، حرف ها.

گاهی می لغزم
در نگاه
تامل، سپاس ها.

?

گاهی گم می شوم
در خودم، در تو.
گاهی بدجور گم می شوم.

«از زیر سنگ هم شده پیدایم کن!»*

 

*گروس عبدالملکیان- پارانویا

..........................................................
پایین نوشت1: اول مسافرتِ 20 روزه و بعد از اون اسباب کشی منزل باعث شدن که مدت زیادی از نعمت اینترنت (!) محروم باشم. قضیه اسباب کشی که هنوز ادامه داره و قص علی هذا. اما اون سفر 20 روزه کلی حال داد. بخصوص که با ماشین شخصی بود و توی هوای سرد بود و از مسیر جدید بود و اینها!
پایین نوشت2: این شعر بالا که ملاحضه نمودین از دل نوشته های بنده ی حقیر بود و خلاصه اشتباها به حساب «گروس عبدالملکیان» گذاشته نشه. فقط جمله ی پایانی از روی دست گروس (خیلی زود پسرخاله شدیم!) تقلب شده.
پایین نوشت3: نمی دونم چرا امسال اینقدر بوی محرم زود به مشامم رسید. درست از پایان عید قربان...


نوشته شده در پنج شنبه 89/9/11ساعت 7:31 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |

دوره و زمونه ی جالبی شده. یه زمانی - علاوه بر بانکها – فروشگاههای زنجیره ای و طلافروشی ها و مغازه های آنتیک فروشی که اجناسشون در دسترس بود، مجهز بودن به دوربین مدار بسته و این موضوع رو طی یک تابلو یا یک کاغذ پرینت گرفته شده به اطلاع مشتری می رسوندن. اما الان علاوه بر اونها، مغازه های زیادی رو شاهد هستیم که گویا مجهز به چنین سیستمی هستن. از بستنی فروشی و آرایشگاه (!) گرفته تا کلید سازی و کیوسک روزنامه فروشی!!

چند روز پیش به طور برخوردی مغازه ی کوچکی رو دیدم که لوازم موتور می فروخت و تمام اجناسش یا در ویترین و یا در پشت پیشخوان مغازه بود و عملا امکان هیچ دسترسی به اجناس وجود نداشت. با این حال تابلویی در اون مغازه توجه ها رو به خودش جلب می کرد: «این فروشگاه مجهز به سیستم دوربین مدار بسته می باشد.»! هر چی سعی کردم بفهمم وجود یک دوربین مدار بسته در اون مغازه ی محقر و کوچیک چه لزومی می تونه داشته باشه و کلا هدف از این کار چی بوده نفهمیدم.

از تابلوهای دوربین مدار بسته ی سرکاری که بخوایم بگذریم، تا کنون پی به نکته ای که در پشتِ این قضیه مخفی شده نبردم. اما از اونجایی که داشتن چنین دوربینی برای هر کس کلاس داره (!) لذا به این فکر افتادم تا من هم قدری وبلاگم رو مجهز کنم. بلاخره این جا هم به نوعی محلِ کسبه!

نکته: با گذاشتن این دوربین در وبلاگ، بنده خواهم توانست مُچِ تمام افرادی رو که این جا میان و نظر نذاشته دَر میرن، بگیرم!

 

بوف بصیر!

.....................................................
پایین نوشت1: برنامه ی «راز» مدتی میشه که شبها از شبکه دو پخش میشه. اغلب موضوعات و بحث های جالب و مناسبی داره که بسیار شنیدنی هستن. موضوعاتی مثل سینمای سیاسی، مباحث آخرالزمان، هنر معنوی و از این قبیل. البته باعث شده که برنامه ی «غیر منتظره» گاهی پا در هوا بمونه!
پایین نوشت2: قبض گازِ منزل 3800 تومان اومد. بخشی از اون قبضِ دراز رو صورتی کرده بودن تا جلب توجه کنه: "یارانه پرداختی دولت برای گاز مصرفی شما در این دوره 130906 ریال"! با برداشتن این یارانه، اون هم در شرایطی که زمستون در راهه و مصرف گاز بیشتر میشه، خدا بخیر بگذرونه.
پایین نوشت3: تقدیم به شرکت توانیر:

تو آتشی و تمامِ من از تو شعله ور است
نه من، که روشنی نسلم از شماست هنوز*!

*محمدعلی بهمنی

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/8/5ساعت 1:36 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |

بالا نوشت: ابن مطلب پیرو دعوت وبلاگ «مرمی» شکل گرفته است.

پرده اول: فوتبالیست نسبتا مشهور مدتی میشه که زندانیه و مادرش برای ملاقاتِ اون به زندان اومده. (سریال در مسیر زاینده رود)
نکته ی قابل توجه: مادر، تا پیش از این با پوشش مانتو و روسری در خیابان ظاهر میشد و با ورود به زندان ناگهان شاهد چادری شدنِ او هستیم!

پرد دوم: دو جوان کم سن و سال از روی نادانی توی خیابان چاقو کشی کرده و بازداشت شدن. مادرِ یکی از اونها برای پادرمیونی وخلاص کردن فرزندش از این مخمصه به بازداشتگاه میره. (سریال قلب یخی)
نکته ی قابل توجه: مادر، همیشه عادت به پوشیدن مانتوهای گشاد (خفاشی) داشت و در این صحنه ما شاهد چادری شدنِ ناگهانی این مادر دلسوز هستیم!

پرده سوم: صفحه ی حوادث روزنامه، زیر دستم در حال ورق خوردنه. زنان قاتل، زنی که همسر و فرزندش را کشت، باندِ زنان معتاد، زن- قاتل تمام خانواده، زنانِ پارتی،...
نکته ی قابل توجه: عکس تکچهره ی تمام این زن ها با حجاب کامل و پوشش اسلامی توی صفحات حوادث به نمایش گذاشته شده!

سوال: چرا مسئله ی چادر و حجاب در رسانه ها به مسخره بازی شبیه شده؟

من می خوام بدونم اگر هدف جراید از به نمایش گذاشتن چهره ی متهمین و خلافکارانِ زن، نشون دادن زشتی و پلیدیِ کاری هست که انجام دادن، پس چرا با این چهره ی معصوم و مظلوم؟! و یا این قانون مسخره که در زندان علاوه بر اینکه بالاجبار چادر بر سرِ زندانیان زن میشه، ملاقات کردن هم تنها در صورت داشتن چادر امکان داره! یکی ربط بین زندان رو با چادر به من حالی کنه!!

.............................................................
پایین نوشت1: حس می کنم حق مطلب رو در این پُست ادا نکردم.
پایین نوشت2: بلیط هواپیما گرون شد، بلیط قطار گیر نمیاد، اتوبوس هم که آدمو داغون می کنه، ماشین شخصی هم داشته باشی بنزین کو؟ گرونی بلیط هواپیما بهترین بدبیاریِ این هفته ی من بود! منی که این روزا زیاد مجبور به سفر میشم.
 پایین نوشت3: بعد از عمری رفتم کوهنوردی. گرچه هنوز کمی ساقِ پام درد می کنه اما یکی از بهترین کوهنوردی های عمرم بود.

هر که به من می رسد بوی قفس می دهد     جز تو که پَر می دهی تا بپرانی مرا...


نوشته شده در سه شنبه 89/7/20ساعت 2:21 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |

چند وقت پیش فیلم «دموکراسی تو روز روشن» ساخته ی «علی عطشانی» رو دیدم و قصد دارم درباره نقاط ابهام و نکات ظریف فیلم بنویسم.

مبهم ترین: اولین نقطه ی ابهام فیلم، موضوعی بود که در خودِ فیلم هم بهش اشاره شد. اینکه آیا حتی شهدا هم بعد از مرگ مورد مواخذه و حساب و کتاب قرار میگیرن؟ و مگر نه اینکه شهید پس از شهادتش از تمام گناهانش پاک میشه؟ اما پاسخ این سوال در سکانس یکی مانده به آخر فیلم داده شد. زمانی که "امیر ستوده" (با بازی فرخ نژاد) در بیمارستان چشم باز می کنه و از برزخ به زندگیِ دنیا بر میگرده. این اتفاق، دلیل حرفِ "مهران رجبی" رو هم ثابت می کنه که به ستوده گفت:« تو که شهید نشدی، احتمالا پیچوندنت!» و اون راست می گفت. ستوده ترور شد اما کشته نشد که بخواد شهید محسوب بشه.
بی ربط ترین: نقطه ی ابهام بعدی سکانسی بود که ستوده (فرخ نژاد) به شکل بسیار تابلویی ادای صحبت کردن آقای رئیس جمهور رو در میاره که به شخصه هدف از این قسمت فیلم رو نگرفتم. اینکه چه ربطی به موضوعِ فیلم داشت و آیا فقط جنبه ی طنازی داشت یا نه، معلوم نشد.
نامشخص ترین: از ابهامات دیگه ی فیلم آخرین سکانسه که خانم مستند ساز (نیکی کریمی) با دوربینش در حال فیلم گرفتنه و تصویر که عقب میره می بینیم فرشته خوش تیپ! (گلزار) که تا پیش از این مامور جمع آوری شهدا بود، در پشت سر این خانم قرار گرفته و با شیطنت رو به دوربین لبخند می زنه. ما نفهمیدیم اون فرشته ی مهربون (!) با اون خانمِ خیلی مهربون تر چه کاری داشت و نکنه خدای نکرده اون خانم قرار بود شهید بشه؟!... استغفرالله.
خفن ترین: استفاده ی تابلو از صحنه ها و ماشین ها و تیپ های فیلم ماتریکس در این فیلم از نقاط ضعف و شاید هم قوت فیلم محسوب می شد!!
زیباترین: فیلم چند دیالوگ زیبا داره که اغلب از زبانِ "نیک ذات" (فروتن) بیرون میان:« شما رو فرستادن توی جزیره که با زندگی قیمت پیدا کنین، نه به هر قیمتی زندگی کنین.»

 

دموکراسی تو روز روشن

بامزه ترین: "ارژنگ امیرفضلی" با وجودی که نقش نسبتا کوتاهی داشت اما بامزگی اش رو کاملا حفظ کرده بود. البته از بامزگیهای "مهران رجبی" ابدا نمیشه گذشت.
فوق العاده ترین: هیچ وقت از حمید فرخ نژاد خوشم نیومده، اما در این فیلم "ستوده" رو عالی بازی کرد.
زاغارت ترین: نمی دونم چرا کارگردانها جدیدا فکر میکنن "نیوشا ضیغمی" بازیگر خوبیه؟ این روزا هر فیلم سینمایی که تبلیغ میشه نقش اول زنش نیوشا ضیغمیه!
بهترین: «دموکراسی تو روز روشن» بهترین که نبود. اما منو راضی از پای لپ تاپ (بخوانید صندلی سینما!) بلند کرد. از این کارگردان فیلم دیگه ای گمون نکنم دیده باشم و کلا نمی شناسمش. اما جا داره به کیفیت تصویر و صدای سه بعدی فیلم هم اشاره ای داشته باشم. جای تحسین داشت.

..................................................................
پایین نوشت1: به نوبه ی خودم لازم می بینم اعتراض خودم رو نسبت به هتک حرمت بی شرمانه ای که به کلام الله شد اعلام کنم. (اللهم عجل لولیک الفرج)
پایین نوشت2: پاییز از راه رسید و ماه مهر، حتی اگه دانش آموز و دانشجو هم نباشی، برات بوی خوش مدرسه رو میاره... یادش بخیر. با دیدن دانش آموزای دبستانی با اون روپوشهای خوشرنگ و تمیز و کیف و کفش نو، حسابی سر ذوق میام.

ایهام و استعاره و تمثیل و نقطه چین        آسان که نیست شاعرِ چشمان او شدن

- محمدعلی بهمنی-

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/7/8ساعت 12:45 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |

- گوشت گوساله هم دارین؟
- بـــله.
- یک کیلو لطف کنین. برای چرخ می خوام.

ساطور در هوا چرخید و گوشتِ بی زبان شقه شقه شد.

- یک کیلو هم گوشت گوسفند بذارین لطفا. بدون استخون باشه بی زحمت. برای خورشت می خوام.
- بدون استخون نمیدیم حاج خانم. ما گوشتو با استخونش می خریم، با اسستخونش هم می فروشیم.
- !!...
- ماهیچه بذارم یا گردن یا سینه؟

هاج و واج مونده بودم. تا آن موقع قصابی نرفته بودم و عمرا نمی تونستم فرق بین اینهایی که گفت رو تشخیص بدم.

- ماهیچه بذارم؟

هنوز نمی دونستم چه جوابی بدم. یا اصلا کدومش بهتره! شرمنده و دستپاچه شدم. روی پوستم دونه های عرق نشسته بود. وحشت کرده بودم از اینکه فروشنده بفهمه من فرقِ بین ماهیچه و سینه و گردن رو نمی دونم.

- حاج خانوم؟!!
- بـ بـ بذارین هر چی گذاشتین.

فکر کنم ضایع ترین جواب ممکن رو دادم! زیاد طول نکشید تا فروشنده نگاه متعجبش رو از این همه معطل کردنِ من برداشت و مشغول سلاخی کردن گوشتش شد.
حسابی خجالت کشیده بودم. داشتم آب می شدم!

- دست شما درد نکنه. چقدر شد؟

بقیه ی پولو گرفتم و بدون شمردن ومطمئن شدن از اینکه درست حساب کرده، از مغازه پریدم بیرون. توی راهی که تا خونه می رفتم یادم افتاد که الان نمی دونم چه بخشی از گوشت رو برام گذاشته و حتی روم نمی شد بپرسم!

همه ی این خجالت کشیدن ها و هل کردن ها برای این بود که اون فروشنده ی ناشناس نفهمه من گوشت شناس نیستم.
ای کاش بجای این، جرئت ابراز ندونستن داشتم و دست کم یک چیز جدید یاد می گرفتم. اینجوری دفعه ی بعدی که رفتم قصابی آبروریزی نمی کنم!

..........................................................
پایین نوشت1: همون بهتر که خریدِ خونه به عهده ی مرد خونه باشه!
پایین نوشت2: خدا خیر بده پارسی بلاگ رو که باعث میشه ملت روز تولد دوستانشون رو فراموش نکنن!!


نوشته شده در شنبه 89/6/27ساعت 5:36 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |

تو قادری
قدرِ تک تکِ حاجت های ما
بخشنده و مهربان باشی.

تو قادری
قدرِ قطره قطره اشکهای ما
صبور و مهربان باشی.

توقادری
قدرِ لحظه لحظه دل شکستن های ما
بزرگ و مهربان باشی.

در این شبهای قـــــدر
تنها تو قادری...

...................................................
پایین نوشت: اگر یک شب وجود داشته باشه که در اون خدا به زمین میاد و با چشم ها دیده میشه، اون شب، شب قدره. پس بجنب تا نرفته!...


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/10ساعت 1:29 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |

پروردگارا! ما در درگاهت آرزوی دراز و بسیار داریم، ما به در گاهت امیدی بزرگ داریم، نافرمانی ات کردیم اما امید داریم بر ما بپوشی.
و اگر چه ما مستحق رحمتت نیستیم، پس تو اهل آنی که به ما ببخشی.
ای آمرزنده ی گناه! ای پذیرنده ی توبه! کجاست پرده پوشی نیکت، کجاست گذشت والایت، کجاست گشایش نزدیکت، کجاست رحمت واسعت، کجاست بخششهای گوارایت، کجاست فضل عظیمت، کجاست احسات دیرینت.
قسم به عزتت ای آقایم! اگر برانیَم، نروم از دَرَت.
مرا توبه ده تا نافرمانی ات نکنم، والهام کن به من کار خیر و عمل به آن را، و در شب و روز ترسِ از تو را.
خدایا! زنده و مرده ی ما را بیامرز.
ما را به ذکرت مشغول دار و از خشمت پناه ده و از عذابت در امان دار.

پروردگارا! شاید دیدی روگردانم ازتو، یا شاید دیدی شکرگذار نعمت هایت نیستم، یا شاید دیدی از غافلانم، یا شاید دیدی هم انس با مجالس بیهودگانم، یا شاید دوست نداشتی دعایم را بشنوی.
کرمت پروردگارا برتر است از مکافات مقصران. پس پناهنده ام به فضلت و گریزانم از تو به سویت*...

 

رمضان المبارک-ماه خدا

... و زیر سقف بلندت پرندگی بکنم       و غرق این همه امواج، بندگی بکنم**

............................................................
* فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی
** شعر از مریم سقلاطونی

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 2:51 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com